یادداشت‌ روزانه‌ی اسفندماه

 یادداشت دلبر

چقدر زود زمان می‌گذرد و چقدر زود به ماه آخر سال اسفند رسیدیم. دیروز برایم روز پر باری بود. هم بسیار نوشتم و هم به اندازه‌ی کافی خواندم. برنامه‌های روزانه‌ام را سعی می‌کنم انجام دهم. نوشتن یاداشت روزانه‌ در سایت روش خوبی‌ست.

♥ دیروز سه شنبه اول اسفند ماه بود و نوبت آخرین قسمت مستند فرشاد فداییان بود. بعداز ناهار دیگر نخوابیدم، آماده‌ی رفتن شدم؛ قرار بود نگین هم بیاید برایش پیامک دادم جواب نداد وقتی به سر کوچه رسیدم برایش زنگ‌زدم؛ با نسیم دم در بنیاد حریری بود؛ گفت: ما می‌رویم و جا می‌گیریم تو بیا. هوا عالی بود، آفتابی اما بسیار سرد، در این هوا پیاده‌روی می‌چسبد. به سالن رفتم. نگین و نسیم همان جایی که همیشه می‌نشستم؛ نشسته‌بودند. جالب بود فاطمه به آنها گفته بود که جایم آنجاست. فاطمه مجری این برنامه است.

♥ دو مستند« عشّاق مزرعه‌ی نیشکر و دو زن» فیلم‌هایی بودند که دیدیم. فیلم اول ماجرای پیرمرد و پیرزنی بود که با هم در مزرع‌ی نیشکر کار می‌کردند و شکر سرخ آماده می‌کردند. چقدر تهیه‌ی شکر سرخ سخت است. دیگر نگاهم به آن عوض شده؛ باید آرام آن را بخورم. مستند بعدی داستان دو زنی بود که بعد از مرگ همسرهایشان با کشاورزی و سبزی چیدن از کوه امرار معاش می‌کردند. این دو زن، دوست و یار و همکار هم بودند. بعد از مستند همه‌ی نابازیگران حضور داشتند و کلی گپ‌وگفت با همه داشتند.

♥ بعداز فیلم با نگین و نسیم به کافه‌ی نزدیک آنجا رفتیم؛ از منوی سرآشپز می‌خواستیم استفاده کنیم که آشپزش دمنوش دلبر را معرفی کرد. گفتیم موادش چیست؟ گفت: چای ترش، بهارنارنج، دارچین، توت فرنگی، برایمان در لیوان ریخت و آورد. کلی با دیدنش کیفور شدیم. لیوان نگین خوش‌ رنگتر از ما شده بود. از سرآشپز پرسیدم گفت: برای چه لیوانش قرمزتر شده، خندید و گفت: چای ترشش بیشتر است. از هر دری صحبت کردیم. ما دوستان گروه عرفان نظرآهاری بودیم. کمی از دکتر هم صحبت کردیم و بعداز خوردن دمنوش و شیرینی گردویی حالمان خوش شد و تن‌مان گرم شد.

♥ به خانه که آمدم نزدیک زمان بازخورد به مقاله‌های سایت نویسنده بود، فوری لپ‌تاپ را روشن کردم. گرسنه‌ای در خانه بود؛ پیمان گفت: مادر برایم سیب‌زمینی سرخ کن. هم گوش می‌دادم و هم مشغول کار در آشپزخانه بودم. شاهین بسیار با مسئولیت است. به تمام مقاله‌ها بازخورد می‌دهد.

♥ بعد از شام خوردن و ردیف کردن کارهای آشپزخانه با مهدی برنامه‌ی حامد آهنگی را که دانلود کرده بودم؛ دیدیم.کلی خندیدیم، همیشه دوست دارم قبل از خوابم مطالبی خنده‌دار و طنز ببینم و بخوانم. نوشتن یادداشت روزانه در سایت عادت خوبی ست برای بیان اتفاق‌های روز.

حالا نوبت خیام است که حالم را خوش کند.

نیکی و بدی که در نهاد بشر است

شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل

 چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است

چهارشنبه ساعت ۱۴ بعدازظهر ۱۴۰۲/۱۲/۲

یادداشت مقاله

امروز شنبه است. تقریبن سه روز است که یادداشت در سایت ننوشتم. در دفترم نوشتم ولی، به خاطر نوشتن مقاله وقتم بیشتر صرف آن شد. سایت نویسنده، کارگاه بسیار خوبی‌ست. چون باعث می‌شود که تو مقاله بنویسی و در سایت منتشر کنی.

♠ صبح موقع بیدارشدن پیمان بیدار شدم. چند روزی نوشتن مقاله و جابجایی وسایل کمد حسابی خسته‌ام کرده‌بود. الان که مشغول نوشتنم، شعری را در اینستا انتشار دادم که دیروز در کارگاه نوشتن آن را نوشته‌بودم، که بعداز کمی دست‌کاری ویرایش بهتر شد.

♠ تمیز کردن کمد خیلی سخت بود، از این جا به اونجا و برعکس . تمام دست‌هایم درد می‌کند. انگار سن و سال آدم‌ها واقعن در تمیزی و خستگی نقش دارد. من این روزها خیلی ناتوان شدم.

♠ روزی که تکالیف صبحگاهیم را انجام می‌دهم بسیار خوشحال و سرحالم امروز از آن روزها بود. خواندم و نوشتم و کلی به من خوش گذشت.

♠ مقاله‌‌ی خدای خودم را دوباره افریدم را بسیار دوست دارم چون تجربه‌ی زیستی خودم بود. لحظه لحظه با آن زندگی کردم. پر بود از رنج‌ها و خوشی‌ها. انگار وقتی به این نقطه می‌رسی رنجت شیرین می‌شود.

♠ امشب ساعت ۹ کارگاه هفت‌کار شروع می‌شود. کارگاهی که شاهین می‌خواهد، در آن معرفی کردن خودمان را بیاموزیم. فکر کنم کارگاه خوبی باشد.

برایم خیام چه دارد.

هرذرّه که در خاک زمینی بوده است

پیش از من و تو تاج و نگینی بوده است 

گرد از رخ نازنین به آزرم افشان

کان هم رخ خوب نازنینی بوده‌است

شنبه ساعت ۱۹/۳۰ شب ۱۴۰۲/۱۲/۵

آرایشگاه

باورم نمی‌شود، امروز ۸ اسفند است و تقریبن دو روز یاد داشت سایت نمی‌نویسم. شرکت در سایت نویسنده باعث شده وقتم برای نوشتن مقاله‌ها پر باشد. و اصلن یادداشت سایتی ننویسم. تکالیف صبح‌ها سر جایش هست.

♦ دیروز باران زیادی می‌بارید. هوا زمستانی بود و سرد. با ۱۸۲۸ به آرایشگاه نگین رفتم. قرار شدم موهایم را رنگ و مش کنم. می‌دانستم کارم زیاد طول می‌کشد. به خاطر همین غذا را آماده کرده‌بودم. وقتی آرایشگاه می‌روم کلی سوژه برای نوشتن دارم. آرایشگر دوست دوران دبیرستانم هست که مبصرمان بوده‌است. او را خانم مبصر صدا می‌کنم. مشتری‌ها پشت به پشت می‌آمدند. یکی نسرین را ترغیب می‌کرد، درسرمایه‌گذاری ارزی شرکت کند. مشتری دیگر می‌گفت: این جریان مثل موضوع هرمی‌ست . بعداز مدتی همه فرار می کنند و پول‌ها خورده می‌شود. دختر کوچکی به همراه مادرش آمده‌بود تا گوشش را سوراخ کند. دختر قوی و با نمکی بود. با خنده آمد و با خوشحالی سوراخ کردن گوشش از آن جا خارج شد. کارم ۵ ساعتی طول کشید. بسیار زیبا شده‌بودم. نسرین کارش را خوب می‌داند و ماهر است.

♦ به خانه آمدم. ناهار را خوردیم . غش کردم و خوابیدم، آنقدر که خسته بودم. خودم را در آینه نمی‌شناختم. گلی دیگری بود. ماشالاه.

♦ مقاله‌ی سایت نویسنده را کمی ویرایش کردم. این هفته تکلیف مقاله‌ای طنز بود. بعد آن کارگاه هفت‌کار شروع شد. کارگاهش را دوست دارم. شاهین کتابهای بامزه‌ای را معرفی کرده‌است. کتابفروشی‌های شهرمان آن را نداشتند. در فیدیبو دانلود کردم. کتاب دوپرتره جملات کوتاهی که بدون ربط نوشته شده است. که نویسنده از خود و احساسات درونی و بیرونی‌اش می‌نویسد. تمرین ۵ دقیقه‌ای باهم نویسی هم داریم.

♦ کمی در باره‌ی کتاب رواقی‌گری که خریدم. مطلب نوشتم و در پیج اینستاگرام انتشار دادم. برنامه‌ی دانلود اسکار مهران مدیری را هم با مهدی دیدیم.

♦ کتاب مرشد و مارگاریتا هم تمام شده،صبح‌ها کتاب سنگر و قمقمه‌های خالی بهرام صادقی را شروع به خواندن کردم.

پیام خیام یرایم چگونه است.

هر سبزه که بر کنار جویی رسته‌است

گویی ز لب فرشته خویی رسته‌است

پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی

کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است

سه‌شنبه ساعت ۱۸ عصر ۱۴۰۲/۱۲/۸

سررسید

چهار سالی که در محضر استاد کلانتری شاگردی می‌کنم؛ هر روز یادداشت روزانه می نویسم. دفترهای سررسید پر شده از این نوشته‌ها. وقتی صبح‌ها در دفتر می‌نویسم، یادم می‌رود در سایت بنویسم. حالا می‌بینم یک هفته گذشته و من یادداشت در سایت ننوشتم.

♠ امروز سه شنبه است، برای آقای فدائیان مستندساز جشن اختتامیه گرفتند. من گفتم هدیه‌ی کوچکی برای او بگیرم. گفتم: برایش مربا به ببرم. فاطمه گفت: او متخصص در درست کردن مرباست. پشیمان شدم، گفتم گلی بگیرم، آن هم پشیمان شدم و برایش لیوان دمنوش گرفتم. امروز باید ساعت ۴ بروم به بنیاد حریری.

♠ صبح تکالیف صبحگاهی‌ام را که شامل صفحات و یادداشت و کاریکلماتورنویسی و خواندن کتاب‌های جورواجور است شروع کردم. خمیر پیتزا را آماده می کنم و نزدیک ظهر آن را درست می‌کنم. فعلن آن را درست کردم و کاری ندارم و مشغول نوشتنم.

♠ صبح‌ها به اینکه چه پستی در اینستاگرام بگذارم، فکر می‌کنم و کمی کپشن را می‌نویسم؛ تا غروب بشود و آن را انتشار بدهم.

♠ از نوشتن حس خوبی دارم. احساس رهایی و آزادی از هر قید و بندی. برای تولد ماندانا در نشر چشمه هم دعوت شدم. انگار دکتر صاحبی برای امضای کتاب آن جا دعوت شده است. برای ماندانا از مغازه‌ی ساغر گردنبند خوشگلی گرفتم. برنامه‌ی ماندانا پنج‌شنبه است.

یک هفته به سراغ خیام نرفتم، امروز پیامش برایم چیست؟

چون چرخ به کام یک خردمند نگشت

تو خواه فلک هفت شُمر خواهی هشت

چون باید مُرد آرزوها همه هشت

چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت

ساعت ۲ بعداز ظهر سه‌شنبه ۱۴۰۲/۱۲/۱۵

خواب

همیشه بعد از صبحانه چون خیلی زود بیدار می‌شود کمی می‌خوابم. خواب عجیبی دیدم. سر کوچه‌مان وحید و فاطی، پسرعموی همسرم ایستاده‌اند. آنها را دعوت به خانه می‌کنم. آنها به دنبالم می‌آیند. در حیاط خانه وحید به من حمله می‌کند و گلویم را می‌گیرد تا خفه‌ام کند. از وحشت از خواب بیدار می‌شوم. فوری به تعبیر خواب گوگل سر زدم. گفته شده‌بود که از مرد زندگی‌ات سرخورده شده‌ای. برایم بسیار جالب بود. دقیقن همینطور است. همسرم قدرت نه گفتن را به من فراوان دارد ولی به خانواده‌اش نه. ما شب‌های چهارشنبه به خانه‌ی مادر شوهر به مهمانی قابلمه‌پارتی می‌رویم. این بار برادر همسرم سرماخوردگی شدیدی داشت و خود همسرم به من گفته‌بود که مهمانی را به هم می‌زند. در صحبتی که با خواهر همسرم داشتم؛ متوجه شدم که مهمانی بر قرار است و همسرم به او چیزی نگفته، از این رفتار همسرم سالیان سال هست که در عذابم. من گفتم: چون سیستم ایمنی‌ام برای بیماری پایین است مهمانی نمی‌آیم. او همیشه دوست دارد مرا مقصر جلوه دهد. و خوابم تعبیرش این بوده است، نا امید شدن از تغییر همسرم.

♦ دیروز به مستند رفتم و هدیه را به آقای فدائیان دادم. او به من یک شکلات داد. نمی‌دانم از هدیه خوشش آمد یا نه.

♦ امروز با سرور صحبت کردم. تازه سایتش را باز کرده و مطلب می‌گذارد، کمی از تجربه سایتی را برایش گفتم. او به برنامه ی حامد آهنگی رفت و کلی از انرژی حامد تعریف می‌کرد.

♦ فردا جشن امضای دکتر صاحبی در شهر کتاب است. تولد ماندانا  هم هست برایش هدیه‌ی تولد خریدم و می‌خواهم بروم آنجا.

دوست دارم ببینم این بار خیام برایم چه دارد.

فصل گُل و طرف جویبار و لب کشت

با یک دو سه اهل و لعبتی حور سرشت

پیش آر قدح که باده نوشان صبوح

آسوده ز مسجدند و فارغ از کنشت

۱۴۰۲/۱۲/۱۶ ساعت ۱۴ بعداز ظهر چهارشنبه

پیتزا

باورم نمی‌شود، وقتی به تاریخ آخرین یاداشت نگاه می‌کنم، باز پنج روز گذشته و در سایت یادداشت ننوشتم. در این چند روز کلی اتفاق افتاده که در دفتر یادداشت روزانه‌ام نوشتم ولی اینجا نه.

♣ ساعت ۲۱/۵۵ شب دوشنبه است. بعد کمپ ایده‌پزی مشغول نوشتن شدم. کلی حرف دارم که بنویسم. شاهین در کارگاههایش، همیشه تازه و نو است و با معرفی کتاب‌های جدید تو را با جهانی دیگر آشنا می‌کند. او در این کمپ می‌گوید: باید نوشتن را با نردبان نویسندگی ادامه بدهیم. او امشب در باره‌ی حس دیدن برایمان کتابی خواند. اینکه برای نوشتن باید با دقت دید. او کتاب دیگری هم معرفی کرد که در رابطه با حافظه بود. اینکه باید برای پرورش حافظه تمرکزمان بر روی یک قسمت باشد. و این کتاب گوشی را بدترین چیزی می‌دانست برای تضعیف حافظه.

♣ این روزها کمی کارم زیاد است. چون شب عید است و مصرف پیتزا و ذرت مکزیکی زیاد شده و من مشغول درست کردن آنها هستم. بیشتر تکالیف نوشتن را همان صبح انجام می‌دهم.

♣ به خاطر خار پاشنه کم راه می‌روم. نیره برایم پمادی سفارش داده، که امشب به دستم رسید؛ باید امتحانش کنم. انشالاه جواب بگیرم.خدا کند خار پاشنه‌ام خوب شود.

♣ امشب شب اول ماه رمضان است و من در دلم غوغاست، ناآرامی‌ای عجیب.

♣ این هفته چیزهای عجیب و غریبی اتفاق افتاد. فکر کردم که تولد ماندانا دعوتم ولی نبودم. انگار او برای پز دادن به من گفته بود  و من اشتباهی حرفش را متوجه شدم. از دستش عصبانی شدم.

♣ فاطمه م وقتی تلفنی با او حرف زدم ، فهمیدم که همه‌ی اهالی روشنا بی‌محبت شدند. او آن را بی‌محبتی نمی‌داند، رشد می‌داند که وقت نمی‌کنند. از همه با خبرشوند. حرف‌هایش مرا به فکر فرو برد.

دلم می‌خواهد خیام به من درس بدهد، تا خستگی‌هایم برود.

من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت

از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت

جامی و بتی و بربطی بر کشت

این هرسه مرا نقد و تو را نسیه بهشت

ساعت ۲۲/۱۰ دوشنبه ۱۴۰۲/۱۲/۲۱

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری