خشم
«زندگی یک نفر تا وقتی ارزش دارد که ارزش را از راههای عشق، دوستی، خشم و عطوفت به دیگران منتقل کند.» سیمون دو بووار
خشم کلمهی عجیبیست. سه حرفیست. اما با آمدنش دنیایی از حرف را به همراه میآورد. خشم من را یاد پدرم میاندازد. خاطرههایی از دیدهنشدنش و غمهای درونیاش که به خشم تبدیل شد. همه او را عصبانی میدانستند، حتا خود من. اما این روزها به خشم جور دیگری مینگرم. وقتی خشم را نشناسی دچار مشکل میشوی. با شناختنش بهتر میتوانی زندگی کنی. پدر خشم را نشناخت و در آن غرق شد و زندگی نکرد و ما هم در پرتو این زندگی، دچار شعلههای آتشش شدیم و سوختیم. این درد تمام هم سن و سالان پدرم بود. چون نه از روانشناسی خبری بود و نه کتابی که به تو درک متقابل را بیاموزد. این گونه شد که همیشه عدهای در این میان به علت ندانستن، ضرر میکنند و زندگیشان برباد میرود.
شناخت خشم
همه میدانیم که درونمان پر است از حسهای متفاوت که در زمانهای مختلف آن را بروز میدهیم. بروز دادن به موقع احساسمان حالمان را خوب میکند. آیا احساس خشم خودمان را به موقع درک میکنیم؟ این موضوع بسیار مهم است، که چه زمانی من عصبانی هستم؟ وقتی متوجه شدم میتوانم آن را بیان کنم و حس و حالم تغییر میکند.
مسیر خشم در من
وقتی در کودکی چیزی به نام استدلال و یا حرفهای آرام منطقی نشنیده باشی و تنها جیغ و داد حکم اصلی زندگی باشد. آن وقت تو آرام آرام خشم فرو خوردهی خودت را جمع میکنی. نمیدانی کجا آن را بیرون بریزی. میشوی گلولهای از آتش پنهان.
پدر ازدواج سنتی داشت، مادر از خانوادهای پولدار و پدر معمولی. اشتباه اولی که همه در ازدواج انجام میدهند. دو خانواده به هم نمیخوردند. پدر خودکفا و کاری، اما مادر وابسته و مهربان و نازکدل. پدر میخواست روی پای خودش بایستد، اما مادر میخواست از برادرها کمک بگیرد. و این چنین جنگ در خانهی ما شروع شد که جنگی فرسایشدهنده برای همه بود. این جنگ مسیر زندگی همهی فرزندان، خصوصن من را تغییر داد.
قدیمیها ورد زبانشان این بود، با لباس سفید آمد با کفن باید از خانه برود. تفاهم و درک متقابل سیری چند؟ این گونه شد که زندگی فرسایشی ادامه پیدا کرد و به طلاق کشیدهنشد. من به عنوان فرزند آخر با فاصلهی زیادی با پدر و مادر در این دوئل ناخواسته وارد شدم. و بعدها هرچه آموختم از مدیریت خشم و خشمی مفید داشتن، را حاصل دسترنج تجربه و خواندن و نوشتن خود میدانم.
نکات زیر روشهاییست که در این مدت چند سال زندگی، با پوست و گوشت و استخوانم لمسش کردم، از این رو حقیقیه حقیقیست.
«خشم هیچ وقت بیدلیل نیست ولی به ندرت دلیل خوبی برای آن وجود دارد.»
بنجامین فرانکلین
چند راهکار کنترل خشم
۱- آب خوردن: این را تجربه به من نشان داده، که وقتی احساس خشم را در خودت یافتی، خوردن لیوان آبی تو را کمی سرحال میکند. البته این کار لحظهای تو را از آن حالت دور می کند.
۲- نفس عمیق کشیدن: در صورت امکان، اگر نفس عمیقی بکشیم، به خاطر آمدن اکسیژن بیشتر به خونمان کمی سبکتر میشویم. اگر بتوانیم در این حال نفس را عمیق کنیم که گوی را بردهایم.
۳- دور شدن : اگرچه این عمل شاید کمی سخت باشد. ولی جابجایی از مکانی که در آن خشمگین شدیم، میتواند کمک کند. حتا از اتاقی به اتاق دیگر رفتن هم، میتواند کمک کند.
۴- گوش دادن آهنگ: برای من آهنگهای آرامبخش و آهنگهایی که دوست دارم، تاثیر خوبی در آرام کردنم دارد.
۵- کتاب خواندن: شاید در لحظهی عصبانیت، نتوانیم کتاب بخوانیم، اما در شرایط آرام زندگی به سراغ کتابهایی برویم، که روح آرامش را در ما تکثیر کنند. این کتابها سبب میشود. که بفهمیم هیچ چیز پایدار نمیماند، هرچیزی میگذرد. تنها باید کمی صبر کرد که در زمان خود به این موضوع رسید.
۶- نوشتن: برای من نوشتن معجزه بود. از حس آن لحظه نوشتن و به هر در و دیوارزدن و بدترین کلمات را در کاغذ نوشتن و تخلیه شدن عالیست. تو را سبک میکند. خشمت را آرام میکند.
۷- نقاشی: برای من نقاشی حکم، مسکنی عالی بود. خط خطی کردن با مداد، خشمم را کم میکرد. خط های تیز و پررنگ و پاره کردن آن خط خطیها. در طولانی مدت نقاشی کردن، صبر و آرامش تو را زیاد میکند.
۸- مراقبه کردن: من دو نوع مراقبه داشتم، پیادهروی تنهایی، که با خود در تنهایی مشکلاتم را حل میکردم. عصبانیتم به خاطر ترشح هورمون دوپامین کم میشد. و مراقبهی دومم در رختخواب بود. مستقیم روی تخت دراز می کشیدم و آرام با اتمی از اکسیژن ریهام همراه میشدم، که در تمام وجودم برود و آن یک دانه اکسیژن برایم آرامش و زیبایی به همراه داشت. این مراقبه را حتمن امتحان کنید، عالیست.
۹- دوش گرفتن: این روش واقعن برای هر فردی متفاوت است. چون شاید اصلن انجامش ندهد. چون بسته به هرفردی متفاوت است. دوش حمام را باز کنید، بروید زیرش هرچه دلتان می خواهد به طرف مقابل بگویید، آن حرفهایی که پیش رویش نمیتوانستید بزنید. این کار شما را تخلیه میکند و عصبانی بودنتان را کم میکند.
۱۰- گریهکردن و خندیدن: برای من گریه کردن، خوب بود. سبک میشدم و میخوابیدم و عصبانیتم کم میشد. پسرم روش دیگری دارد، فیلمهای طنز میبیند و میخندد و حال و هوای خود را تغییر میدهد. همسرم روش دیگری دارد، که کمتر کسی آن را دارد، خوابیدن. او بعد از عصبانیت به راحتی میخوابد.
مطمئنن این لیست افزایش پیدا میکند، چون روشها متعدد هستند و من آن را باز ادامه می دهم. ولی آنچه که مهم است. این نکته است که شناخت احساس به موقع و صحبت در بارهی آن در وقتی مناسب با طرف مقابل، میتواند بسیار ارزشمند باشد.خشم حسی است طبیعی که باید باشد ولی زمان درستش و رفتار به موقع ما را در جایگاه درست رفتاری قرار می دهد.
ادامه دارد…
4 پاسخ
عالی بود گلی جون. ممنون که تجربیاتت رو در اختیارمون گذاشتی مهربون.
سایت عین یک خونهی امن برام شده، که از همه چیز توش مینویسم. باید رها بود و به آب و آتیش زد. ممنون زهرای عزیزم، دختر خوبم که به سراغ خونهام اومدی.
گلی جان قدرت این کلمهی سه حرفی “خشم” فوقالعاده زیاده و ویرانگریش بالاست. با بیان خاطرات گرچه همسفرت شدم در این مسیر اما نمونههاش در زندگی خودم هم جلوی چشمم اومد. خاطرات خوبی باهاش زنده نمیشه. برای من که یاد آمدنش چیز خوشایندی نداشت.
راهکارهایی که دادی خیلی خوبند گلی اما یک نکته وجود داره و اون اینه که خودمون را موظف بدونیم که راهکاری برای مدیریت خشممون پیدا کنیم. مسئولیت این احساس را به عهده بگیریم. بعد ببینیم کدوم راهکار در مورد ما بهتر جواب میده.
نوشتهات باعث شد یک بار دیگر اهمیت شناخت و نامگذاری احساسات را به خودم یادآوری کنم. شفاف و دلنشین در مورد این کلمهی سنگین سه حرفی نوشتی، دوست داشتم.
مریم عزیزم ممنون که همیشه همراهم هستی و تشویقم میکنی. برای هیچکس یادآوری گذشتههای تلخ جالب نیست. ولی برای نوشتن باید از این خاطرهها عبور کرد و زندگی دوبارهای با تجربهی جدیدی شروع کرد و ساخت.