«آنچه از آن خشنودم، آن است که هرگز، حتّا در لحظههای تلخ، راجع به حقّانیّت ایران تردیدی به خود راه ندادهام . من نه امروز و دیروز، بلکه سالهای سال است که راجع به ایران، جزو گروه اندک امیدواران بودهام، ولو کسانی به ساده لوحی منتسبم دارند.»
−محمدعلی اسلامی ندوشن
اگر بگویم نام او را نشنیدم، راست نگفتم. گاه گاهی در مباحث ادبیاتی تلویزیون، اسمی از او برده میشد. میگویند: «هرکسی که میمیرد عزیز میشود.» بعد از مرگ او چندین پیام تسلیت در اینستاگرام دیدم. مراسم تدفین او به طور زنده از آنجا پخش میشد. راستش بعد از فوتش به سراغ چند کتابفروشی شهرمان رفتم تا کتابی از او بخرم. فروشنده گفت: چند روزی است که کتاب ندوشن را میخواهند، چه خبر شده؟ هم گران شده، هم کمیاب، حالا هم نداریم.
مصاحبه با محمدعلی اسلامی ندوشن
وقتی کتابش را پیدا نکردم به سراغ گوگل رفتم. راستش را بخواهید با دیدن صفحهی پر و پیمان آقای ندوشن شرمنده شدم. چقدر مقاله و کتاب؟ آنها با عمرشان چه کردند؟ در خیال خود با او مصاحبه میکردم.
آقای اسلامی ندوشن: شما چگونه به کلمات مینگرید؟
نگاهتان به زندگی چگونه است؟
اگر بخواهید خودتان را معرفی کنید چه میگویید؟
هدفتان از نوشتن این تعداد کتاب چه چیزی بوده است؟
از چه زمانی به نوشتن علاقمند شدید؟
ایران برای شما چه معنایی دارد؟
میدانستم این مصاحبه طرف مقابلی ندارد، اما حتم داشتم به جواب سوالهایم میرسم.
هفت کار
چند وقتیست که در کارگاه هفت کار شاهین کلانتری شرکت کردم. هفت روزی که به طور فشرده یاد میگیری که خودت را چگونه معرّفی کنی. او از « منهایی» صحبت کرد که باید در مسیر معرّفی خودمان از آن استفاده کنیم. روش پیشنهادی او، فهرست نویسی بود. فهرستهای گوناگونی از:
من توانستهام..
من اعتراف میکنم..
من دلم میخواهد..
من کمک میکنم..
من بیزارم..
وقتی تغییر کردم که..
من شکرگزارم..
در نهایت با سه اصل آسیبپذیری، خود افشایی، خود خندهزنی میتوان معرّفی جامعی از خود داشت که بسته به هر موقعیت و زمان داستانش فرق میکند.
هر چیز که در جستن آنی آنی
در آخرین جلسهی کارگاه هفت کار، استاد کتاب« کلمهها» از محمدعلی اسلامی ندوشن را معرّفی کرد و کمی از آن را خواند. دوست داشتم زودتر بروم و کتابش را بخرم و بخوانم. چه نثر زیبایی، چه عشق به وطنی، اصلن چه آدم جالبیست این ندوشن.
بعد کارگاه، استاد مقداری از متن کتابها را در گروه تلگرامی میگذارد. سریع شروع به خواندن این متن کردم. چقدر زیبا و صمیمی میگفت. شروع به سرچ کردم. کتابش کمیاب بود. دیگر دلخوش به همان پارگرافهای تلگر امی، مشغول شدم. جملهها را مزه مزه میکردم. راستش را بخواهی بعضیهاشان آنقدر خوشمزه بود که قورتشان میدادم. امیدوار به صبحی دیگر و جستجویی دیگر در کتابفروشیهای شهر.
صبح بعد از زنگ زدن به چند کتابفروشی و ناامید شدن، دیگر راضی شدم هر کتابی از ایشان را بخرم و بخوانم. تنها یک کتابفروشی سه جلد از کتابهای او را داشت. گفتم: برایم کناری بگذارد تا من بیایم. کتابفروش گفت: «از هرکدام تنها یک جلد دارم.» گفتم: برایم نگهدار آمدم.
هوا عالی بود، پیاده به سمت ک تابفروشی به راه افتادم. از انرژی این پیرمرد کتابفروش لذت میبرم. عاشق درودش هستم، وقتی که جواب سلامم را میدهد. برایم کتابها را جدا کرده بود. کمی در کتابفروشی دور زدم. چشمانم از صدقه سرِ شاهین، تیزبین شده است. گوشه و کنار مغازه را جستجو میکنم، یک کتاب نمایشنامه از «محمود کیانوش » و کتاب «فیل در تاریکی» قاسم هاشمیان را پیدا کردم و بر روی کتابها گذاشتم. کتابفروش خندید و گفت: «کجا پیدایش کردی؟ من چند تا مشتری را رد کردم و گفتم: ندارم.» من هم خندیدم و گفتم: ماییم دیگر پیدایش میکنیم.
در همین حین، دوست کتابفروش از بیرون در، به او درودی میفرستد و میگوید: دیروز به کوه رفتم و به برفهای زیبا و پاک رای دادم که زیبندهتر برای کاندید شدن هستند. برگشتم و به او نگاه کردم چه جمله قصار زیبایی گفته بود. از او به خاطر جملهی خوبش تشکّر کردم . و زیر لب با خود گفتم: چه کسی پاکتر از برف است؟ هیچکس.
دوباره چشمانم دنبال کتاب میگشت، خندیدم و گفتم: آنقدر کتابفروشی را دوست دارم که نمیتوانم بگویم بر شیطان لعنت، پولم تمام میشود، بس از دیگر. آقای طاهری خندید و هنگام حساب کردن، به خاطر ابراز علاقهام کتاب شعری را هم به من هدیه داد.
به خانه آمدم. بدون هیچ درنگی لباسم را در آوردم تا کتابها را ورق بزنم. کتاب اول را که از نایلون بیرون کشیدم، جا خوردم نویسندهاش ندوشن نبود. کتاب« زندگی عشق و دیگر هیچ» از کریم فیضی بود. چرا خوب نگاه نکرده بودم. آنقدر ذوق زده بودم که دقّت نکردم. حالا گفتم ببینم کتاب جریانش چیست؟ شاخ در آوردم. میدانید چرا؟ این کتاب مصاحبهی نویسنده بود با محمدعلی ندوشن.
آن مصاحبهای که، من در تخیّلم با ندوشن داشتم، او انجام دادهبود .چه اتّفاق جالب و شگرفی. مشغول خواندن شدم و یک به یک به جواب سوالاتم رسیدم. کریم فیضی در مقدّمهی کتاب در بارهی عمر فرهنگی ۷۰ سالهی ندوشن به موارد جالبی اشاره کردهبود. که به شرح زیر است.
۱. ایران∗
« من در تمام نوشتههای خود به دنبال این گمشده هستم که میتوانم آن را گمشدهی تاریخ ایران بخوانم.»
ایران برای دکتر ندوشن، فراتر از قدّ و قواره یک میهن− وطن، و فراتر از یک زمین و سرزمین و زادگاه طبیعی، به عنوان یک حقیقت عاشقانه مطرح است: ایران معشوق.
۲. فرهنگ
«این عقیده برای من بوده و باز هم هست که فرهنگ، مهمترین موضوع روز است، زیرا عامل توازن دهنده است و توازن، لازمهی سلامت اجتماعیاست.»
فرهنگ به طور مطلق− یکی از زمینههای فکری اسلامی ندوشن است.
۳. فرهنگ ایرانی
« ایران ذاتن یک کشور فرهنگی است، همانگونه که کویت سرزمین نفت و کوبا سرزمین شکر است.»
دکتر ندوشن در ایران، هرگز به جغرافیا و مفهوم ملّی− جهانی«وطن» یا «میهن» نظر ندارد و ظاهر این است که چنین مفهومی را اصیل نیز نمیداند. برای او ایران، مشروط به فرهنگی ایرانی است، چرا که مهمترین عاملی که این کشور را در طول تاریخ سرپا نگاه داشته، فرهنگش بودهاست.
۴. «شرق و غرب»،«قدیم و جدید»
«این انسان شرقی – غربی چه کسی است؟ نیمه شرقیاش آزادگی است و اصالت جامعه و نیمهی غربیاش، آزادی و اصالت فرد. اعتراف میکنم که فرهنگ مغرب زمین و بینش به سبک غرب، چشم مرا به سوی این گنجینه بزرگ فرهنگی خود باز کرده است و امکان مقایسه داده است تا غنای آن را بهتر دریابم.»
بر خلاف کسانی که یکی از دو سوی «شرق» و «غرب» را گرفتهاند و بُعد و شاخه دیگر را رد می کنند، یا چندان قابل اعتماد نمیدانند، برای اسلامی ندوشن، شرق و غرب−هردو− مطرح است و اشتباه نخواهد بود اگر بگوییم هر دو هم به یک میزان برای او اهمیت دارد.
۵. تاریخ
«تاریخ ایران به حدّی پر ماجرا، پر تموّج و عبرتانگیز است که شاید هرگز نشود با اطمینان با آن روبرو شد.»
او مقولهی تاریخ را کاملن جدّی گرفته است. اشارات متعدّد او نشان از آن دارد که نگاهش به «تاریخ» و سپس «تاریخ ایران» تفنّنی و سرسری نیست، بلکه با تمام وجود به چیزی به نام درس تاریخ و درسآموزی از تاریخ اعتقاد دارد.
۶.زبان فارسی
«وقتی به آثار هزار و صد ساله فارسیِ دری نگاه میکنیم، میبینیم که هیچ نکتهای از نکات زندگی بشری نیست که در آنها ناگفته مانده باشد.»
زبان فارسی را میتوان یکی دیگر از محورهای فعالیت دکتر و البته مهمترین و گستردهترین آن داشت. او دلبستگی خود را نسبت به زبان فارسی پنهان نمیکند و اظهار میدارد اگر بخواهد از دو حسن اتفاق یاد کند که از بابت آنها از بخت خود شکر دارد، یکی از آنها این است که در سرزمینی چون ایران به دنیا آمده است و زبانش فارسی است.
۷. پرسش
«باید از خود پرسیدکه: چگونه بشریت چندین هزار ساله دوام کرده و منقرض نشده و اکنون که به آستانهی پر وسیلهترین دورانها رسیده، چرا باید در آستانهی لرزانترین دورانها هم قرار گیرد؟»
سوالها و جواب های ندوشن دارای «منطق» و «نظام» است و از قواعد ویژهای پیروی میکند که از بسیاری از جوابها رساتر و گیراتر است.
۸. زندگی
«زندگی مورد توجه من است و مرگ نیز. همچنین عشق. چیزهای متضاد: اجتماع و عزلت، چیزهایی که زنده بودن مرا به من میفهمانند. حدّت و پهناوری به زندگی من میبخشد و این میل را در من برمی انگیزند که به نوشتن بپردازم.»
واقعیت این است که: «زندگی» را باید محوریترین موضوع آثار و نوشتههای این نویسنده دانست. کلمهی «زندگی»، در آثار او به وفور تکرار میشود، نه به عنوان یک واژه، بلکه به عنوان یک مفهوم: موضوع بر سر ارتباط انسان با جهان، با آفرینش و با زندگی است.
۹. آینده
«من در قعر ضمیر خود احساسی دارم، چون گواهی گوارا و مبهمی که گاه گاه بر دل میگذرد و آن این است که: رسالت ایران به پایان نرسیده است و شکوه و خرّمی او، به او باز خواهد گشت.»
محمدعلی ندوشن بدون آنکه بخواهد وارد پیشبینی آینده بشود، پیوسته به ٱینده نظر دارد و با در نظرگرفتن شرایط و علل و عوامل گوناگون، هرگز آینده را موهوم تلقی نمیکند، بلکه با نوعی از خوشبینی با آینده روبرو میشود.
۱۰. این سالها..
در این سالها دکتر ندوشن با انتشار دو مجموعه جداگانه به عنوان «کلمهها» و « پاییز در بهار» در حقیقت کوشش کردهاست که حاصل عمر خویش را و آنچه تجربهی شخصی اوست به قلم آورد. « کلمهها» گزیدهای از جملات قصار نویسنده از کلّ آثار او، به دست خود اوست.
برایم جالب بود کتابی که استاد کلانتری آن را در شب پایانی کارگاه خواند، همان کتاب «کلمهها» بود. جملات نابی که باید با آن زندگی کرد، همانطور که صاحب کتاب با آن زیست.
ادامه دارد..
∗ موارد ۱ تا ۱۰ تمامن از متن کتاب «زندگی عشق و دیگر هیچ »آمده است.