کاریکلماتورهای رنگارنگ دو

کاریکلماتورها دنیای شیرین نگاهم هستند، دوستشان دارم.

۷۴- آسمان شب، داس سفیدش، آخر ماه کلی ستاره می‌چیند.

۷۵- در پیاده‌روی کفشم سکوت می‌کند. وقتی زمین برای پایم آواز می‌خواند.

۷۶ – صبح‌ها قلم با انگشتانم در زمین یاد داشت روزانه با کلمات بازی می‌کنند.

۷۷- گوش‌های سوالی شکل مُهر باطل شد بر هر جهلی می‌زنند.

۷۸- اندازه‌ی قلب و مشت آدمی یکیست. هر زمان که نوازش می‌کنی؛ قلبت در کف دستانت با عشق می‌تپد.

۷۹- بخشش ابزار تبدیل دست‌ها به بال‌هاست.

۸۰-ابرها وقتی دلتنگ می‌شوند. مِه را می‌فرستند برای روبوسی.

۸۱-مرغ عشقی که از عشق می‌خواند آزاد بود؛ مرغ عشق در قفس مانده، غم‌نامه می‌خواند.

۸۲- تولد و زندگی و مرگ. سه عقربه‌ی ساعت حیات توست. ثانیه شمار زندگی تند می‌رود.

۸۳-فیلم بهار اکران شده، این بار زمین برایش فرش سبز پهن کرده‌است.

۸۴-در معرفت را که بگشایی؛ دُرّ حکمت وارد می‌شود.

۸۵-آدم‌ها درختان بر عکسند. موهای ریشه مانند‌شان، در هوا کاشته شده است.

۸۶-سنبل عطرش را از فروشگاه بهار می‌خرد.

۸۷-کلمات وقتی که می‌خوابند، در رویا‌ی‌شان شعر می‌بینند.

۸۸- بهار که می‌آید. درختان چلچراغ می‌بندند.

۸۹-‌ بند زنی؟ چینیِ شکسته‌ی دلت را چگونه بند می‌زنی؟

۹۰- قارچ باش، در تاریکی هم می‌شود رشد کرد.

۹۱- با مُرکب عشق می توان نوشت، هرکه بر مَرکب دل سوار شد، پایان راهش پیروزی است.

۹۲- از کَرم باران کِرم باغچه‌ی‌مان چه خوب شنا می کند.

۹۳-باران سوزنی که می‌بارید، شکوفه را روی پیراهن درخت می‌دوخت.

۹۴-ریسه‌ی دندان‌هایم نور را از لبخندت می‌گیرند.

۹۵- باد بهار نفَسش بوی گلاب می‌دهد.

۹۶-‌سور چوب در چهارشنبه است. آن‌وقت که خاکسترمی‌شود.

۹۷-باران، ابر مغرورِ به آسمان رفته‌است.

۹۸-با گذرنامه‌ی عشق می توان از مرز دل عبور کرد.

۹۹-صورت درخت خندان می‌شود؛ وقتی که دخترش شکوفه‌ی صورتی را در آغوش می‌گیرد.

۱۰۰- بهار دیگر جایش را در مهمان‌خانه‌ی سال رزرو کرده‌است.

‌۱۰۱- باران که می‌‌بارد زمین، دریادل می‌شود.

۱۰۲- باران ابرهای پنبه‌ای را آسمان چید.

۱۰۳- زمستان به خانه‌ی بهار دوباره برگشته، بقچه‌ی‌ ننه سرما را جا گذاشته است.

۱۰۴- خوزشید پلّه پله، از ابرها بالا رفت تا به آسمان رسید.

۱۰۵- سفر که مشق می‌نویسد با مداد سفیدش، بر جاده خط می‌کشد.

۱۰۶- چشمان جنگل پشت نقاب مِه چه زیباست.

۱۰۷- باغبان که ساخت و ساز می‌کند. در جنگل درخت سیمانی است که به آسمان می‌روید.

۱۰۸- معلم ریاضی پرندگان، آقای شانس است. آن‌ها با هفت به مقصد می‌رسند.

۱۰۹-سفره که باشی دلت برای مهمان پهن می‌شود. آن وقت، باران محبت که بر خانه می‌بارد.

۱۱۰-بید که باشی، جرعه‌ای آب مجنونت می‌کند.

۱۱۱- در مرداب زندگی هم، بذر نیلوفری پنهان شده است. بر ‌آن نور بپاش.

۱۱۲- دریا که دلش صاف می‌شود با آسمان، یکی می‌شود.

۱۱۳- رُوزه یا شبه فرقی نمی کند. جانت را صیقل بده.

۱۱۴-درختان نارنج، از خدا عطرش را قرض می‌گیرند.

۱۱۵-ثبت احوال پرندگان به جای نام جغد از این پس مرغ حقّ را جایگزین کرده است.

۱۱۶- شکوفه سوار بر نسیم بهاری خود را به آغوش سبزه‌زار می‌اندازد.

۱۱۷- وقتی نور‌، دست‌های خورشید باشد و آب دست‌های باران. تو با دست‌هایت چه می‌کنی؟

۱۱۸- دوش که بارید. دلم به نورآب مُشرف شد.

۱۱۹- نمی‌دانم شب زیر گوش آسمان چه می گفت: که ماه می‌خندید.

۱۲۰- ماشین‌ها چه تند صفحات صبحگاهی را بر جاده‌ی زندگی قلم می‌زنند.

۱۲۱-رَستن از اژدهای‌‌‌‌‌‌‌درون رُستم می خواهد.

۱۲۲- دیگر روسیاهی به زغال نمانده، او افتخار مداد کنته شده‌است.

۱۲۳- به دنبال مروارید فکر، در دریای سکوت غرق شدم.

۱۲۴- درخت فرزندش برگ را فراموش می‌کند. وقتی روی ماهِ نوه‌اش، شکوفه را می‌بیند.

۱۲۵- بهار که سفره‌اش پهن شد. پرنده دانه‌ی آواز چید.

۱۲۶- با کمان ابرویت، تیر نگاهت را به قلبم نشاندی.

۱۲۷- در چشمان خیره‌ات، پرنده‌ی خاطرات لانه کرده است.

۱۲۸- با ریسمان افکارم کلمات تاب‌بازی می‌کنند.

۱۲۹- با زخمه‌ی کلمات بر تار صوتی‌ات بنواز؛ زبانْ آهنگی پدیدار می‌شود.

۱۳۰- شب‌ها اسمان برای ورود ماه فرش تاریکی پهن می‌کنند تا ستاره‌ها جشن مهتاب بگیرند.

۱۳۱- اسب سکوت که به میدان می‌آید. قلم پهلوان رجزخوانی می‌کند.

۱۳۲- قدران که باشی، شب  و روزت قدر است.

۱۳۳- عضوهایت که بی‌قرار شدند. گوهرت را صدا کن. آفرینش می‌آغازد.

۱۳۴- تقدیر ترازویی است که قدر تو را می داند. وقتی که تغییر کنی.

۱۳۵- اردیبهشت خیاط برای مادرش بهار، پیراهن گلدار می‌دوزد.

۱۳۶-آینه که تار می شود. تصویرش برای او آهنگ می‌زند.

۱۳۷- شیشه وقتی دست دوستی به جیوه می‌دهد. دلش ‌ آینه می‌شود.

۱۳۸- آینه که به خود می بالد. تاریکی گوش نور نجوا می‌کند که برو.

۱۳۹- صبح که کلید خورشید را می‌زند.، آینه بیدار می‌شود.

۱۴۰- دل که صاف می‌شود، آینه تصویرش را در آن می‌بیند.

۱۴۱- نگاه سنگین تو قلب آینه را شکست.

۱۴۲- آهنگ دستانت را، تخته ی سیاه به یاد دارد؛ وقتی که با گچ برآن می‌نواختی.

۱۴۳- وقتی قلم طناز می شود؛ کاغذ می‌خندد.

۱۴۴- افق ورزشکار خطی میان آسمان و دریا می‌کشد تا ستارگان با امواج والیبال بازی کنند.

۱۴۵- در قرارگاه اردیبهشت، سربازان شالیزار خود را برای رزمایشِ برنج آماده می‌کنند.

۱۴۶- آینه وقتی غصه‌دار می شود، لبخند ضبط شده‌ات را دوباره پخش می‌کند.

 

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری