کاریکلماتور برای خودش دنیایی دارد، در آن دنیا که بروی جور دیگری میبینی.
۱۴۷-
حکمت پیادهروی روزانه میدونی درچیه؟ یه چیزهایی میبینی که تا حالا ندیده بودی. دیروز دیدم خورشید خانم وقتی که زمین براش یه آینه تو دستاش نگه میداشت . موهاشو شونه میزد.
۱۴۸-
گاهی وقت ها دلت میخواد ساعت و نگهداری تا ثانیههای گم شده اتو پیدا کنی.
۱۴۹-
کُلن غرق شدن چیز خوبیه، غرق شدن تو طبیعت، غرق شدن تو کتاب، غرق شدن تو نوشتن. غرق شدن دونه هم بَراش، چیز خوبیه. وقتی خودشو تو زمین غرق میکنه.میشه یک درخت.
۱۵۰-
چند روزیه که یه پرنده تو باغ کنار خونمون میخونه. اونم صبح زود، موقع طلوع آفتاب اونقدر صداش قشنگه که آدمو غرق میکنه تو صبح. خوش به حالشون چه خوب میخونن.
۱۵۱-
تو روزهای ابری وقتی سرتو بالا میگیری. یه باغ وحش میبینی تو آسمون، پر از حیوونات
جور واجور.تازه همشون یک رنگند. ولی خیلی زیبان.
۱۵۲-
یادمه اولین چیزی که به بچهها میدن اون زمونی که دندون در میارن ، یه تیکه نونه. نون،تنها چیزی که باخودش ،از اولش نرمی و مهربونی میاره. حالا بهبچه هامون چی بگیم؟
۱۵۳-
توو اردیبهشت چشمات از رنگ سبز پر میشه.آروم میشی. انگار خورشید تمام جا باهاته. خورشید خودشو توو تمام برگا جا میکنه. توو آغوشِ نوری.
۱۵۴-
تو سکوت وقتی مینویسی، انگار هستی باهات در گردشه تو این میون تنها صدایی که می شنوی، صدای قلمه.
۱۵۵-
میگن تو فضا، اون دور دورا کلی کهکشون و ستاره و خورشید هست. من میگم راه دوری نریم. این جا روی زمین، وقتی به چشم ها نگاه میکنی. کلی خورشید و کهکشون می بینی. مگه نه?
۱۵۶-
امروز از لای پردهی اتاق سرک میکشید، به او خندیدم .باز آمده بود، رفیق هر روزه ام.
خورشید خانم.
۱۵۷-
می دونید تو تموم حرف ها و کلمهها کلی انرژی پنهونه.تنها قلم میتونه انرژیشو تخلیه کنه.
۱۵۸-
روز پسر و دختر نداره؛ اونا یه هدیه از خدان، اونم براساس یه اتفاق، یکی پسر میشه یکی دختر مهم اون روحیه که در وجودشون دمیده میشه که اونم یکیه، روح خدا روز همه ی هم روحها مبارک.
۱۵۹-
بخشش خلقت عالیه دیگه براشون فرق نمیکنه داری، نداری، حالت چطوریه
فقط میبخشند.
۱۶۰-
گاهی وقتها انگار خورشید احتیاج داره به یه مرخصی. اون موقع، ابرها دست به کار میشن.
۱۶۱-
وقتی تو دل طبیعت بری صدای خوندن و آوازو میشنوی، حتا رقص درختها رو میبینی.
دیروز باد که میخوند همهی درختان میرقصیدند. اونم از هر مدلی که بگی.
۱۶۲-
آیا هیچ وقت دقت کردین که رودخونه بین دو تا دست های زمین خودشو جا میکنه.
عجب فرزند دلبریه. میدونه که چیکار کنه.
۱۶۳-
راستی یه سوال؟ رودخونه رد پای ماهیها رو دنبال می کنه؟ یاماهیها رد پای رودخونه رو؟
۱۶۴-
خوش به حال خورشید چقدر دلش صافه، با نقاب، بی نقاب، خورشیده کاش هممون این مدلی باشیم.
۱۶۵-
یه سری، دست هایی هستند که نامرئین. آیا هیچ وقت حسشون کردی؟مثلن دست آسمون، وقتی نور میپاشه. یا دست ابر وقتی که آب میپاشه. یا دست عشق وقتی نوازشت میکنه.
۱۶۶-
چه صاحب خونههایی پیدا میشن. چند سال هم که میگذره، از اجاره خبری نیست.مگه میشه؟ مگه داریم؟
۱۶۷-
همیشه سرآب، یه رودخونهای که گولت میزنه. مخصوصن وقتی که تشنهای.
این شیطونی رو خورشید خانم و دریا با هم دیگه،برامون پیش آوردند.
۱۶۸-
دستهای خورشید و تا حالا حس کردین؟ وقتی زیر دستش نوازش میشین، چه حسی دارین؟
۱۶۹-
تا حالا زیر فواره رفتین؟حس خوبی داره. انگار رو صورتت نور میریزن، امتحان کن. بد نمیگذره.
۱۷۰-
خدایش، وقتی چیزی رو نمیبینیم و آروم و بی صدا خیر میرسونه،دلت میخواد ازش قدر دانی کنی. دلم برای هوا پَر میکشه بس که خوبه.
۱۷۱-
چقدر زیباست وقتی میبینی آسمون به اندازهی تموم دنیا تو شب برات لحاف شب پهن
میکنه و برای اینکه نترسی یه چراغ خوابی از ستاره، برات روشن میکنه.
۱۷۲-
خدا تموم خلقتشو فشرده توی آدمها گذاشته، واقعن که چشم ها عین آسمونن.
۱۷۳-
هیچ میدونید یه دنیا کهکشون و آسمون و خورشید تو اطرافمون وجود دارند. فقط کافیه تو چشمون هر آنکه دوستش داری نگاه کنی، اون کهکشونو ، اون سیاره رو پیدا میکنی.اون سیاره کشف خودته.
۱۷۴-
سفر اشک و دوست دارم راه و مسیری که اون میره کسی نرفته. راهش فقط از دل میگذره.
۱۷۵-
هیچ وقت درخت ها رو بغل کردین.عین آدم ها می مونن.هرکدوم، تنشون یه بو داره.بوی عرق تنشونو دوست دارم.
۱۷۶-
داشتم فکر میکردم که چشم پزشکا صیّاد خوبین. کلّی مروارید از تو چشما برای خودشون جمع میکنن. یه ریسه مروارید دارن. خواهرم که چشماشو عمل کرد، فهمیدم.
۱۷۷-
امروز تو پیادهروی رفتم رو پل عابر پیاده، شیطونیم گُل کرد، گفتم عجب رودخونهای کاشکی میتونستم ،قلاب و بندازمو یه ماهی چاق و چله بگیرم.😊
۱۷۸-
چقدر خوبه هممون یه خلوت داشته باشیم، که اون جا با تنهایی مون روبرو بشیم، باهاش دوست بشیم و ببینیم کجای کاریم.
۱۷۹-
فواره تو رو یاد چی میندازه؟ یاد اینکه در هر اوجی به پایین نگاه کنی ببینی کجا بودی. وقتی جایِ اولِ تو بدونی،خیال برت نداره.
۱۸۰-
هر کدوم از ما یه جا برای آروم شدن داریم، که بخوابیم و انرژی دوبارهای بگیریم چقدر اون جا خوبه مگه نه؟
۱۸۱-
هیچ فکر کردین تو این نمایشی که خدا برامون رقم زده. نقشمون چیه؟خوش به حال خورشید، پرنده، درخت نقششون معلومه.
۱۸۲-
انگار تو جهان همیشه یه چیزهای مخالفی باشند، که قدر نقطهی مقابل و دونست. بودن زن و مرد، گرما و سرما،شب و روز، خوبی و بدی ،خنده و گریه، زشت و زیبا اگه یکیشون باشه، انگار یه چیز کمه. پس به خوبیهای اطرافمون و بدیهای اطرافمونم میشه طوری دیگه نگاه کرد. مگه نه؟
۱۸۳-
چقدر آغوش حس امنیت و آرامش به آدم میده. این تبادل انرژی چه حس خوبی داره. انگار خدا با ذرات مختلف میخواد تو بغلمون بشینه.
۱۸۴-
چقدر زیباست که عزیزتو، تو لباس سفید عروسی ببینی. وقتی دونههای برنج و دیدم،کلی ذوق کردم،خوش به حالِ شالیزار بانو، با این همه عروس.
۱۸۵-
نمیدونم تو لبخند چیه که مثل یه کلید تموم در ها رو باز میکنه. چقدر چهره با یه لبخند
زیبا میشه.هدیهای مجانی از طرف خدا. پس بخند و خسیس نباش.
۱۸۶-
هر روز آسمون شکلش فرق میکنه. مثل یه بوم نقاشیه،یه روز زمینهاش آبیه؛ یه روز عاشق میشه؛ یه روز معنوی میشه، یه روز به رنگ دلت میشه، خلاصه کافیه فقط بالا رو نگاه
کنی تا با تو حرف بزنه.
۱۸۷-
خوش به حال آسمون عجب آینههایی داره، تموم آبهای جهان میشن آینه اش. یه روز که آسمون خوشحاله، آینه خوشحاله. یه روز که صافه،آینه صافه. یه روز که غمگینه،آینه غمگینه.
تموم آینه ها واقعیتو نشون میدن. راستی آینهی دلت چه جوریه؟
۱۸۸-
چقدر فصلها شبیه فصل زندگی آدم هاست. بهار کودکی تابستون جوونی، پاییز میانسالی و
زمستون پیری. امروز کودکی بهار رفته جشن تولد جوونیشه.چقدر ما شبیه طبیعتیم.شما تو چه فصلی هستین؟
۱۸۹-
چه بِده بستونی، تو زندگیه. فرقی نمیکنه، وقتی عاشق میشی،قلبت تند میزنه،سرخ
میشی، حرارتت بالا میره. این روزا نوبت عشق و عاشقیه خورشید خانمه.
۱۹۰-
صبحها صدای سمفونی گنجشکها رو میشنوین؟ انگار خلقت در رقص و آوازه؟ همیشه انقدر خورشید آروم و بی ریا طلوع میکنه، که هیچکدوممون متوجه اش نمیشیم، ولی جشن گنجشکها رو که میشنویم، متوجه میشیم که اونا قدر لحظه رو خوب میدونن.
۱۹۱-
بعضیا عادت دارن حتمن رو تنشون یه ملافهای بذارن، که خوابشون بگیره، فکر کنم تا رویِ
خورشید رو نذارن نمیخوابه که نمیخوابه.
۱۹۲-
نور،کلمهیی ساده و پرمفهوم. با رفاقت با نور میشه همه چیزو دید. راستی یه سوال؟ اونیکه چشماش نمیبینه چه جوری با نور رفیقه؟ انگار نور یه مفهومه که قبل از دیدن، تو وجودت ریشه داره.چه باچشم ،چه بدون چشم.
۱۹۳-
گاهی وقتها یه خوابهایی میبینیم که دوس نداریم؛ بیدارشیم، بس که شیرینه.رویاهای شیرینتون کدومن؟ دیدن عزیزی که رفته؟ خوردن چیزی که دوست دارین؟رسیدن به موقعیتی که دنبالشین؟ خلاصه دیدن رویاهای خوب کلی کیف داره.
۱۹۴-
چقدر خوبه وقتی میخواد عزیزی بیاد خونت،براش خونتو تمیز میکنی،خودتو مرتب میکنی
برای اومدن ماه، شب کلی آسمون و تزیین میکنه.
۱۹۵-
تاریکی چیه؟ نور چیه؟کدومشون اول باید باشن؟ اول نور میاد؟یا اول تاریکی میاد؟
۱۹۶-
چقدر سلامتی و درد نداشتن خوبه. همیشه تو هر بده بستونی یه چیز عایدت میشه.تو بیماری هم همینه. آدم ها رو بهتر میشناسی، خودتو بهتر میشناسی، یه فرصتی میشه برای خلوتی بیشتر و رفاقت با خدای تنهاییها. درس این دفعهی بیماریم،خیلی بزرگ بود،همیشه خودت رو دریاب که فقط خودت رفیق خودتی.
۱۹۷-
همیشه وقتی متنهایی رو میخونم، که بانمکند،میگم چقدر صاحب متن نمکین و غذای با نمک دوست داره. کلمات شیرین هم همینطورن. باید یه نسبتی با شکر و شکلات داشته باشن، بس که شیرینن.
۱۹۸-
برسر ایمان آن چیزی که همیشه قدمت را شُل میکنه. چقدر ایمان؟ چقدر قوچ؟ایمانت را به چه چیز فروختی؟ قوچ زندگیت کدومه؟ ایمان درست بودن قوچ درستکاری.ایمان حقیقت
قوچ راستی.ایمان پاک بودن قوچ آرامش. ایمان های تو کدومند؟ قوچ زندگی تو کجاست؟
چه چیزی باید فدا بشه که اون قوچ رو در آغوش بگیری ولی باهاش زندگی کنی نه که کبابش کنی.
۱۹۹-
همیشه بازی نور و سایه یکی از بازیهای بچگی هامون بوده، تا نور میدیدیم، شروع می کردیم به شکلک درآوردن با دست هامون، بازی و سرگرمی که مدتها ما رو مشغول میکرد، اگه دوس داری امتحان کن،به یاد قدیما. این بار ولی با سایه دوس باش،ازسایه نترس،نور و سایه همیشه باهمن. تو نور سایه رو کشف میکنی و تو سایه پی به نور وجودت می بری. وقتی که خوب نگاه کنی. اونو پیدا میکنی، هرشکلی رو که دوس داری.
۲۰۰-
به تماشا سوگندچقدر نگاه سهراب زیباست.او همه چیز رو تماشا میکنه. به تماشا قسم میخوره.و چقدر تماشای خورشید زیباست،طلوعش یه عالم قصه برات داره، غروبشم کلی حکایت. پس خوب تماشا کن.
۲۰۱-
نمیدونم، لالاییهای مادرتونو یادتونه یا نه.ولی همیشه این صدا، این آوا تو ناخودآگاهمون داره میخونه چقدر شیرینه. چقدر آروم میکنه این صدای روحانی. صبحها وقتی به طلوع نگاه میکنی، صدای مادر زمین رو میشنوی که برای همه، از اون آواهای روحانی میخونه.
خوب گوش کنی میشنوی.
۲۰۲-
خودمون خبر نداریم که ذره ذره وجودمون از نوره تموم خلقت امانتدار نور خدان. خورشید هر صبح عطرِ نورِ خدا رو تو زمین پخش میکنه و هرکدوممون به اندازهی ظرفیتمون اونو جذب میکنیم. خوش به حال اونایی که برای جمع کردن نور ظرفهای بزرگ وجودی با خودشون میبرن.
۲۰۳-
دیروز دمِ غروب، چشمم که به خورشید افتاد، احساس کردم خورشیدخسته است، اتفاقن همون صبح طلوعشو دیده بودم، پر از انرژی بود و امیدوار. انگار امید چیزی که به همه انگیزه میده ما و خورشید نداره، کارش اینه که دوباره حسِ شروعِ زندگی رو تو وجودت زنده بکنه.
۲۰۴-
این روزها انگار ویروس کرونا به خورشید هم رسیده،تب داره راستی بدنِ زمین هم داغه. هرچه خورشید و پاشویه میکنیم تبش پایین نمیاد.فقط مایعات فراوون میخواد،یه بارون حسابی، شاید تبِِ زمین و پایین بیاره.
۲۰۵-
وقتی صبح ها خورشید آروم آروم به دنیا سلام میکنه، انگار آهسته داره، بالا میاد تا همهی عالمو زیر نظر بگیره ببینه تو دلشون چه خبره؟ موقع ظهر بالای بالای سر همه است،از اونجا به همه نگاه میکنه، انگار یه دوربین مدار بسته است، که گزارش کار برای خدا میفرسته، البته از نوع حرارتی.
۲۰۶-
سالهای ساله که گنجشکها اول صبح شروع به خوندن یا شایدم شروع به صحبت میکنن
از چی میگن؟ نمیدونم. اماچقدر درد دل دارن. کلی صبح با هم حرف میزنن. بقیه اشو میزارن برای غروب. این دفعه شما گوش کنین بعد بهم بگین، چی میگن؟
۲۰۷-
امروز صبح وقتی بیدار شدم هوا کمی خنکتر شدهبود. وقتی به آسمون نگاه کردم کلی پرچم سفید دیدم، انگار خورشید کم اورده و جنگِ گرما رو باخته، خلاصه این صلح و دوس دارم،یه صلحِ خنکه.
۲۰۸-