کاریکلماتورهای رنگارنگ چهار

دیگه وقتی می خوام به شهر رنگارنگ کاریکلماتور وارد بشم، طوری دیگه می‌بینم‌، شما هم اینجوری دیدن رو امتحان کنید.

بعد از چند روز انتظار بلاخره بارید،اشک آسمون امروز، دل زمینو خنک کرده‌. انگار راز اشک همینه. دلتو خنک می‌کنه.

۲۱۰-

وقتی ابرها میان جوری خورشید و در آغوش می‌گیرن که دیگه ردی از خورشید نمی‌مونه.
آغوش یعنی این…

۲۱۱-

تا هست، هست خورشید و میگم وقتی که ابر میادو اون میره.انگار نیست. توی زندگی هم
این اتفاق می‌افته تا هستی باید زندگی کنی، وقتی رفتی انگار نبودی.

۲۱۲-

تو تابستون این هوا جایِ شکر داره خورشید لج کرده و لباسش رو در نمیاره انگار از لباس ابریش خوشش آمده.

۲۱۳-

گاهی وقت‌ها غصه‌ی بارون برای باریدنش زیاده نمی‌دونه بباره، یا نباره امان از دست آدم های روی زمین، می‌دونی چرا؟ سد ساختن،خاک‌ها رو بردن درختا رو بریدن، تموم تنِ زمین
زخم شده از دست این آدما میگن فلانی اشکش شده سیل حالا اشک ابرام شده سیل.
وای به حال ما ادما،معلوم نیس که به کجا می‌خوایم بریم.

۲۱۴-

انگار قبل از هر اتفاقی یه سکوت عمیقی رو تجربه می‌کنی. این دفعه خوب گوش کن قبل بارون قبل برف قبل سیل قبل فکر یه لحظه مکث می‌کنی و بعدش کلی آبادی کلی خرابی
پشت هر سکوتی یه تغییره.

۲۱۵-

راستی جای خواب و رویا کجاست؟ چقدر خوبه یه جایی برای تکرار رویای شیرین داشتیم وقتی دلمون برای اونایی که رفتن تنگ بشه، دوباره فیلمشو بذاریم و اونو ببینیم.
حالا دلتون برای چه کسی تنگ شده؟ کاش میشد؟

۲۱۶-

تو خواب‌هامون گاهی وقت‌ها یه کابوس‌هایی می‌بینیم که دوس داریم فوری بیدارشیم از اون
خواب. انگار تابستون امسال تو خواب پاییزیش کابوس دیده که اینجوری سیل اومده.کاش می شد کابوس نداشت.

۲۱۷-

راستش امروز بروزن این ضرب المثل کاریکلماتوری نوشتم.
هرچه بگندد نمکش می زنند
وای به روزی که بگندد نمک

حالا توبگو، هروقت که عصبانی میشیم،میگن یه لیوان آب بخورالان که آب عصبانی شده، چی
آرومش می کنه?

۲۱۸-

این روز خورشید خانم دیگه رفته پشت ابر خجالت می‌کشه که بیاد پشیمون شده از رفتنش
نمی‌دونست رفتنش همون و آبروریزی بارون، همون دلش گرفته نمی‌تونه داغ ببینه خودش از داغی رفته بوده نمی‌دونسته که بارونم بلد دل داغ کنه.

۲۱۹-

این روزها اون همه سیل باعث شده، بدن زمین آرتوروز بگیره، همه کنده شده، پر شده از  چاله و قوز دواش فقط خورشیده که درداشو کم کنه، فیزیوتراپیش کنه اونم با نور شفابخشش.

۲۲۰-

انگار تو دنیا از چیزهای بزرگ نمونه‌ی کوچیکی هم وجود داره که با دیدندش به یادش بیفتیم، وقتی گل آفتابگردونو می‌بینیم، به یاد خورشید می‌افتیم.

۲۲۱-

برای اینکه بیدار شیم یا ساعتو کوک می‌کنیم یا موبایلو. به نظر شما، ماهو، خورشید و
زمینو، آسمون، دریا رو، کی بیدار می‌کنه؟

۲۲۲-

وقتی به جوش‌کاری نگاه می‌کنی اول نور سفیدشو می‌بینی و بعد صدای آرومش. دیشب اول برق آسمونو دیدم و بعدش صدای جوشکاری آسمون که صداش آروم نبود، ترسناک بود.
فرق جوشکاری زمین و آسمون درهمینه.

۲۲۳-

داشتم فکر می‌کردم که کاش تو اجرای یه ارکستر شرکت می‌کردم، یه دفعه اجرای گروه
جیر جیرکها منو به خودش جلب کرد، پشتش دیدم گنجشک می‌خونه بعدش بارون،گفتم چه اجرایی، خلاصه دارم به این موسیقی‌ها گوش میدم شما هم دعوت به یک اجرای مجانی شدید، بفرمایید.

۲۲۴-

زمان برداشت محصول برنج دعا می‌کنن که هوا گرم باشه بارون که میاد کمر برنج خم میشه، خلاصه کمرش که شکست، دیگه با بارون قهر میشه.

۲۲۵-

دلتنگی چیز غریبیه آدم و غیر آدم نداره. پاییز که دلش تنگ بشه.خودشو به تابستون می رسونه که بغلش کنه و بارانی از اشک نثارش کنه،تا بهش بگه دلتنگی فقط مال پاییز نیست تو تابستونم میشه دلتنگ بود.

۲۲۶-

هر کدوم از شاعرها برای خودشون اسم دومی دارن. چه چیزی در اون کلمه می‌بینن خودشون می‌دونن و خودشون. ولی هرچه که هست اونا کلمات و برای ما به تصویر میکشن رنگی می‌کنن و گاهی هم سیاه و سفید. تو سایه هم میشه خیلی چیزا رودید‌.

۲۲۷-

تو دل تاریکی، نورش قشنگه. تو دل مرداب نیلوفرش قشنگه. تو دل هر چیزبدی که بری، خوبیهاش قشنگه. تو سایه‌های وجودت، نورش قشنگه. پس از سایه ها، نورشو ببین و
شعرهای پر شده درفضا رو جمع کن‌.

۲۲۸-

کلمات در همه جا پراکنده ان.شکل دارن، جان دارن پرواز می‌کنن، شناورن. انگار نوک قلم، آهن ربایی داره که اونا رو به سمت خودش می‌کشونه، بعد یواش یواش بسته به بار مثبت و منفیش از نوکش پایین می‌آره و روی کاغذ پخش می‌کنه، عجب قلمی این قلم، بیخود نیست خدا هم بهش قسم خورده.

۲۲۹-

همه‌ی نوشته‌ها رو که نگاه می‌کنی، انگار نُت مو سیقین هر کدوم برای خودشون آهنگی
دارن، وقتی می‌خونیشون، ریتمش برات زیباست، هزاران آهنگ، که نوازنده‌هاش قلم و کاغذن چقدر این صدا رو دوس دارم.

۲۳۰-

دیروز تو پیاده‌روی وقتی چشمم به درختا افتاد، به خودم گفتم چه داستان‌هایی تو برگاشون
از ما نوشتن،چه کتاب‌هایی دور و برمونه که به سراغشون نمیریم. لغت‌نامه‌ی درخت.

۲۳۱-

حتمن یه علتی داره که به سرو میگن آزاده. هرکسی که کتابِ درختو خونده این اسمو روش گذاشته. سرو نماد قوی بودنه نماد ایرانی‌هایی که پشتشون هیچ وقت خم نشده، واقعن آزادگی رو میشه از برگهای این درخت خوند.

۲۳۲-

فکر کنم اگه چشمِ گوش و باز کنیم هم شعر‌خوانی برگها رو می‌بینیم، هم می‌شنویم.
فکر کنم سهراب هم همین جوری بود که همه‌ی گل و گیاه براش از اسرار می‌گفتن.«من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن» سهراب

۲۳۳-

یه کتاب دیگه که شناختمش درخت بیده. این کتاب متن‌هاش عاشقانه‌اس.
سایه‌هاش پناهگاهِ دلداده هاس. بید زلفاشو جلوی چشماش میاره که عاشقاره و نبینه.
فکر کنم مجنون زیر این درخت لیلی رو پیدا کرده.

۲۳۴-

این بار کتاب درختیِ ما آموزش مهربونی و گذشت میده. کتابی در باره‌ی روابط مستاجر و صاحبخونه.دچقدر جالبه پر از لونه اس تو شاخه ی درختا. من زبون درختو نمی‌دونم.
فکر می‌کنی درختا از پرنده هااجاره میگیرن؟کاش ما درخت بودیم.

۲۳۵-

وقتی که به پیاده‌روی بری علاوه براینکه می‌فهمی درختا نویسنده‌ان و اصلن خودشون کتابن.
به یه چیز جالب بر می‌خوری. که درختا کل آسمونو نقاشی می‌کنن. کهکشان می‌کشن.
خورشید، ماه، ستاره، ابر عجب نقاش واردین این درختا.

۲۳۶-

راستی یه سوال؟ کدوم رنگ و بیشتر دوس دارین؟آبی، قرمز، طلایی، آیا رنگِ بی‌رنگی روهم
دوس دارین؟ فکر کنم درختا نامرئی می‌نویسن. به نظرتون چی می‌نویسن؟از ما آدما می نویسن؟ کاش می‌شد با اشعه‌ای نوشته‌های اونا رو خوند. ولی خودمونیم بی رنگی، بهترین رنگه اونم اگه تو آدما باشه.

۲۳۷-

خیلی از ماها وقتی که چیزایی رو می‌نویسیم. زمانی که دوباره بر می‌گردیم و می خونیمشون، چیزهایی که تو این نوشته خوب نبوده رو پاک می‌کنیم. درخت وقتی می‌نویسه
غلط‌هاشو بارون پاک می‌کنه. کاش می‌شد یه پاکنی داشتیمو غلط‌های زندگی رو با اون پاک می‌کردیم. جنس اون پاکُنم زلال بود عینه بارون.

۲۳۸-

درختا از اون دسته موجوداتی هستن که به عنوان کتاب کلی آموزش به آدم میدن. وقتی آروم برگها شونو ورق می‌زنم، می بینم با اونهاست که تنفس می‌کنیم. به قول معروف نفسمون به نفس اوناست که گرمه.دم وذبازدمشون برعکس ماست. اکسیژن و برای ما بیرون می فرستن و دی اکسید کربن و از ما میگرن برای خودشون. من عاشق این بده بستونشونم.
چقدر خوبه که هستن.

۲۳۹-

درخت‌ها علاوه براینکه مثل یک کتابند، عارف هم هستن.میگن عمر درخت و از روی حلقه های روی تنه‌اش اندازه می‌زنن. ولی یه رازی رو می‌خوام بهتون بگم او نا چند ساله‌ که دور دایره‌ی وجود می رقصن،اما ما سماعشونو نمی‌بینیم.حالا شما بگید میشه بهشون عارف نگفت؟

۲۴۰-

امروز یه لحظه که به خودم اومدم. فهمیدم رمز و راز درختی رو که درباره‌اش چند روزه می‌نویسم. درختی که نویسنده‌اس. درختی که کتابه. درختی که آزاده‌اس‌. درختی که کریمه. درختی که عارفه. هیچ وقت به دستاش نگاه کردین؟ سال هاس که با پروردگارش مشغول نیایشه. سال‌هاس که اونو صدا می زنه‌. تنها نیازشو، از اون می‌خواد.

۲۴۱-

وقتی ریشه‌ات خوب باشه تربیتت خوب انجام شه و ساقه‌ات محکم باشه. معلومه که میوه ات هم خوب درمیاد. این رسم روزگاره. وقتی پوست و گوشتت خوب رشد کنه ارثی که همه به بقیه‌ها میدی، حلالِ حلاله.ارثِ چوب میشه، کاغذ و قلم. حتا درخت، چوبشم نعمته.

۲۴۲-

دوس دارین با قلم سفر کنین قلم مسافریه که به هرکجا. دلش بخواد میره. تو جاده‌های خط کشی.تو جاده‌های بی‌خطی، تو جاده‌های گِلی‌،تو جاده‌های گُلی، خلاصه این یکی از خصوصیت‌های خوب قلمه.

۲۴۳-

تصور اینکه روزی بشه که هواپیما تو کل دنیا به پرواز دربیان و به جای بمب، قلم هایی از جنس بمب بسازند و بر سر کل مردم زمین بریزن، که پر از کلمه باشه، پر از طنز باشه پر از شادی باشه، هم حس شیرین و خوبی داره. کاش اون روز بیاد.

۲۴۴-

چقدر ما آدم‌ها نقطه‌ی مشترکی با اشیا داریم. این نکته را قبول دارین؟ می‌گن: واکنش سریع یا خوب حرف نزدن و تشبیه می‌کنن به فلانی خون به مغزش نمی‌رسه، که چنین برخوردی داره. واقعن همینه، حتا این عمل خودکارو هم به منِ مِن میندازه.

۲۴۵-

صبح که از خواب بیدار میشی عضلاتت خشکه، کمی نرمش و کش و قوس بدنتو نرم می کنه. صبح ها قلم هم این حالو داره خشکه ،نمی‌دونه چی بنویسه کمی آزاد نویسی از هرچه که دل تنگت می‌خواهد بگو . ورزشیه که قلم و از سفتی درمیاره اونوقت راحت شروع به نوشتن می‌کنه،تازه زبونشم باز میشه.

۲۴۶-

انگار تنها آدم ها نیستن که فشار خونشون بالا میره. یه سری کلمات هم هستن که وقتی بخونیشون کلی نمک از سر و روی کاغذه که میریزه. خلاصه فشار، آدم و قلم نداره.

۲۴۷-

داشتم فکر می‌کردم که، یه نویسنده وقتی جسمش زمین و ترک می‌کنه، روحش میره تو کلماتش تازه زندگیش شروع میشه، یه نویسنده هیچ وقت نمی‌میره،چون کلماتش تو فضا پخشه.

۲۴۸-

قلم مثل یه رود می‌مو‌نه که تو دست‌های نویسنده اس. کلمات تو حال و هواش تاثیر داره
حالا تو بگو آرامششو دوس داری یا غَلَیانشو؟

۲۴۹-

الکتریسیته‌ی کلمات زمانی چراغِ دل و روشن می‌کنه که سد جهل، مانع آموزش و یادگیری نشه.

۲۵۰-

آیا می‌دونین هممون یه جورایی کشاورزیم. اگه دوس داریم، چیزهای خوب دروکنیم بایدچیزهای خوب بکاریم. نمیشه درخت سیب کاشت و موز از اون چید نمیشه تخم دروغ پاشید و میوه ی درستی جمع کرد.

۲۵۱-

راستش از اونجایی که یادم میآد قدیما واسه هر دردی آب قلم تجویز می‌کردن، طرف ضعیفه
آب قلم بخوره اگه بخواد استخونش تقویت بشه؛ آب قلم بخوره حالا اگه قلمش ضعیف باشه
بازم آب قلم کار سازه.

۲۵۲-

بزرگی می‌گفت: هر ذره‌ای از غذا نوریه که به وجودمون میره نور خدا. یه عده غذای گوشتی می‌خورن. یه عده غذای گیاهی وتعدادی هم هردوشونو فرقی نمی‌کنه. چی می‌خوری مهم این که اونی که می‌خوری نور داره؟ تو وجودت به معرفت تبدیل میشه؟ زیاد خودتو درگیر گیاه و حیوون نکن. وقتی هر چیزی رو جدا کنی. یعنی دیگه نذاشتی زندگی کنن.چه گیاهو و چه حیوونو این رسالت اوناست. مهم تعادل تو رفتار و تو خوردنه. میانه رو که باشی از همه چیز
جهان لذت می‌بری. قلم چه درباره‌ی گیاه بنویسه، چه در باره‌ی حیوون مبارک و میمونه.

۲۵۳-

گاهی وقتا بعضی چیزا خاطرات بدی به جا میذارن. یادتونه اون قدیما وقتی درس بلد نبودی. فوری قلم میذاشتن لای انگشتاتون تا یادتون بندازن که درس چیه؟ قلم چقدر غصه خورده
که اون روزا رو دیده‌.

۲۵۴-

چقدر خوبه در هر حالی اصالت مونو حفظ کنیم. با هر لباسی با هر شغلی با مو بی مو فرقی نمی‌کنه.

۲۵۵-

نوشیدن قلم صداشو صاف می‌کنه. وقتی بر صفحه کشیده می شه آهنگی زیبا می‌خونه
تنها یه خوشنویسه که عاشق اون موسیقی ایه.

۲۵۶-

هر وقت از خودت شروع کنی بهترین‌ها نصیبت میشه. هر وقت عیب‌های خودتو درمان کنی.
بهترین خودشناسیه وقتی که خودتو بشناسی بهتر می‌تونی با دیگران ارتباط برقرار کنی.
اولین راه خداشناسی خودشناسیه. وقتی در باره‌ی خودت بنویسی یعنی که درباره‌ی جهان نوشتی.

۲۵۷-

زمون مجرّدی و آرزوهای خیالی همیشه بچه‌ها رو دوس داشتم مخصوصن دخترا رو هرکسی از من سوال می‌کرد. اگه بچه داشتی، چی دوس داشتی؟
می‌خندیدم و می گفتم یه عالمه دختر.😊 نشون به اون نشون که بجای دختر دو تا پسر زیبا و دوستداشتنی نصیبم شد. همیشه ته دلم بود که بدونم تجربه‌ی دختر داشتن چه جوریه؟ یه روز شروع کردم از خودم سوال کردن. گفتم: خانمی چرا اونقدر دختر دوس داری؟ دختر دوستِ درونم جواب داد. خب چون خوشگل‌ترن و لباس‌های رنگارنگ میپوشن. گفتم :همین
می‌تونی یه علت بهتر بیاری؟ گفتم: راستشو بخوای انگار دخترا بهتر مادر و درک می‌کنن و همصحبت و رفیق بهتری برای مادرن. گفتش: این دلیل خوبی می‌تونه باشه . تو این صحبت ها بودم که دیدم قلمم بهم نگاه می‌کنه. میگه می‌تونی یه دختر جدید داشته باشی. گفتم: واقعن؟ گفت: بله گفتم: اون کیه؟ گفت: من گفتم:چه جالب گفت:اسممو چی میذاری؟ گفتم: قلمدخت. گفت: چه اسم زیبایی.😄

۲۵۸-

یه سِری آدما هستن وقتی که کنارشون میشینی. مثلِ روان نویس، جاری و سارین،حال دلِ تو با یه کلمه خوب می‌کنند. چقدر خوبن این آدما.

۲۵۹-

روح زن‌ها، مثل طلا، مثل نقره، مثل برنج، مثل مس، با اتفاقات زندگی نقش می‌گیرن. اگه قلم زنی بلدی بهتره که نقش زیبایی. رو، تو وجود بی همتایِ زنانگی بزنی. اگه قلم زنی بلد نیستی. خُب یادبگیر. فقط کمی همت میخواد.

۲۶۰-

هیچ کسی یه دفعه تو زندگیش پیشرفت نمی‌کنه. هر کی گفت: یک شبه به همه چیز رسیده، درست نگفته. هر کاری زحمتی داره بدون رنج به جایی نمیرسی. این و قلم هم، به ما میگه. اول کارش و آخر کارش با هم فرق میکنه برای ارتقاء درجه باید قدم به قدم بری و جات و پیدا کنی.

۲۶۱-

تو نوشتنِ درد،تو نوشتن غم حتا قلم هم دلش می‌گیره. حرف‌هاش پرپر میشه. دختری که بمیره قلم به قم « غم» تبدیل میشه.

۲۶۲-

امان از این انسان شیر خام خورده تمامی کارهاش برعکسه. به جای اینکه از ارتفاع نترسه و
از پستی بترسه. از ارتفاع می‌ترسه و از پستی نمیترسه. وای به حال اون روزی که از پستی نترسی. اون زمان که پست میشی، تموم ارزش‌ها رو زیر پات له می‌کنی و با سقوط آزاد می پری رو خوبیها واقعن امان از این انسان و کارهای برعکسش.

۲۶۳-

یکی ازخصوصیت های انسانی همینه که اندوه براش سنگینه. ولی شادی سبک و فرّاره.
نمیشه که هردو تاشون تو زندگیمون نباشهََ، این قانون زندگیه. واقعن اگه هردوتا شونو، مثل دوتا میوه فرض کنیم. اندوه مثل موز می‌مونهي، و شادی مثل دونه های انگور موز و که می خوری سنگینه تا هضم بشه. ولی انگورو که می‌خوری؛ انگار نه انگار میوه خوردی شاید اینطوری به اندوه و شادی نگاه کنیم، راحت تر طعمشونو حس می کنیم و می‌پذیریمشون.

۲۶۴-

نمی‌دونم مراحل سوگ و می دونین یا نه ، اولیش انکاره ؛دومیش خشمه؛ سومیش چانهٰ؛  زنیهٰ، چهارمیش افسردگیهَ، پنجمیش پذیرشه، این پنج مرحله باید تو هر سوگی طی بشه که به زندگی عادیمون برگردیم. فکر می‌کنین تو سوگ‌هایی که برای خودمون برای جامعه مون که اتفاق می‌افته، آیا این پنج مرحله رو طی می‌کنیم؟ من که فکر می‌کنم نه. هر کدوممون تو یه مرحله می‌مونیم. برای همینه که حالمون خوب نیس‌. برای همینه که مهربونی رفته برای همینه که همیشه خشمگینیم. تنها دوایی که می‌تونه تو این روزا بهمون
کمک بده اُمیده، یه جرعه از اُمید می‌تونه سر پا نگهمون داره. امید خیالی نه؛ امید واقعی بذر اونو تو خونمون آبیاری میٍ‌کنیم. تا بلاخره یأس اسباب و اثاثیه اشو جمع کنه و بره. تو رو خدا امید و برای خودت نگه‌دار.

۲۶۵-

حتمن می‌دونی گل لاله مالِ بهاره. میگن گل لاله نماد کشته شدنه می‌دونی چرا؟
چون گلش شبیه قلبه گلبرگهاش شبیه قطره‌ی خونه ته گلبرگهاش سیاهپوشه. انگار داغداره وقتی جوونی می‌میره. دلت زخم می‌خوره. دل زمین هم زخم می‌خوره. به لاله میگه در بیا
این روزا بازم لاله در اومدن دلِ همه زخمیه.

۲۶۶-

روزایی که حالت خوب نیس.دوس نداری کارهای همیشگیتو انجام بدی. دوس داری بفهمی کجای کاری. تو این روزا تنها خوندن و جستجو تا حدی می‌تونست آرومم کنه. فیلم‌های تاریخی دیدم و کتابهای تاریخی خوندم. حالا برام سوال شده؟ چرا تاریخ تکرار میشه؟ چرا حقیقت تلخه؟ چرا دروغ شیرینه؟ چرا انسان فکر می‌کنه نمی‌میره؟ چرا قدرت چشم و نابینا میکنه؟ خب چرا اینا تو تاریخ تکرار میشن؟ آخه چرااااااا؟؟؟؟

۲۶۷-

چه دلی داره تاریخ فقط نگاه میکنه. گرسنگی و جنگ و دزدی و دروغ و مرگ و فقط صفحه به صفحه به برگاش اضافه میشه ما کجایِ تاریخیم؟ تو یکی از برگ های اضافه شده‌اش؟کِی بخشمون تموم میشه؟ تاریخ از این تکرارا خسته نشده.

۲۶۸-

هیچ وقت شده همه جا پر از هوا باشه ولی تو نتونی نفس بکشی؟ این روزا همین جوریه مگه نه؟ کاش میشد اکسیژن اعتصاب کنه. تا همه نفس نکشند.

۲۶۹-

باغبون داریم تا باغبون یکی محبت می‌کاره. یکی بمب یکی بوسه می‌کاره. یکی گلوله
یکی باتوم می‌کاره. یکی یه درخت چی شده که باغبون هامون کار اصلی‌شون یادشون بره؟

۲۷۰-

سعی کردم، موهام بیرون نیاد. اگه هم یه کوچولو موهام درمیومد،اشک می‌ریختم که خدا ببخشتم. دیگه از اون زمانی که موهام سفید شد یه چیزای دیگه‌ای اومدن که مطمئنم آنقدر زیادن که خدا اگه اونارو به پل صراط آویزون کنه دیگه به موهای من کاری نداره. اونایی که اختلاس می کنند، اونایی که دزدی می‌کنن، اونایی که حق و ناحق می‌کنن.خدایش، خدا درحق این آدما داره صبوری می‌کنه، نمی‌خواد برای مو چشم‌پوشی کنه؟ ولی خودمونیم، دلی که با دیدن مو بلرزه فکر می‌کنید دله?

۲۷۱-

ترس از دست دادنِ پول جان موقعیت قدرت مانع از این میشه که عبور کنی تا بوده همین بوده تاریخ همیشه تکرار میشه.

۲۷۲-

نمی‌دونم کاشف امید کی بوده اصلن هدفش چی بوده نمی‌دونم امید یه توهّمه یا یه واقعیته؟ یا اینکه تو زمونه‌ی ما ناممکن شده. ولی هرچی که هست با اون یه انرژی دوباره می‌گیریم. برای زندگی برای تلاش برای تغییر پس امید تو نگه دار.

۲۷۳-

 

خورشید که به دریا می‌تابه؛ دریا بخار میشه، ابر میشه. اونوقت می باره. وای به حالی که زمین متعصّب بشه و خشک اونوقت نمیذاره که خورشید بتابه، دریا بخار بشه، بارون بباره.با تعصّب زندگی کویر میشه، حالا فرقی نمیکنه که تعصًب چه مدلی باشه؛ زمینی باشه؛ هوایی باشه یا انسانی باشه.

۲۷۴-

یه روزایی می‌تونی بغضاتو قورت بدی. امایه روزایی تنها دوایِ بغضات فریاده فریاد…

۲۷۵-

این روزا به آسمون جور دیگه‌ای‌نگاه می‌کنم. تعداد ستاره‌هاش زیاد شده. تعداد صورت‌های فلکی‌اش هم زیاد شده‌هیچ دقت کردین به اندازه‌ی همه‌ی رفته‌ها ستاره‌های آسمونِ اون بالا زیاد میشن. اون ستاره‌های بالا مونده، تموم اون عزیزانی هستن که از زمین رفتن. تو یکی از این شب‌ها یه صورتِ فلکی تازه کشف کردم، این ستاره‌ها پر از هیاهو و پر از عشقند، آسمونو پر از انرژی و شادی کردن. رفتن اون بالا تا از دست ما آدم‌هایِ روی زمین فرار کنند و کسی کاری به کارشون نداشته باشه. شدن برامون ستاره، شدن آرزو، شدن بغض، شدن آه
چقدر این ستاره‌ها رو دوس دارم.

۲۷۶-

چقدر زود می‌تونیم نورِ درونِ خودمونو به نار تبدیل کنیم. وقتی الف به کلمه‌ی نار نگاه می‌کنه
شرمنده بودنش میشه. وای به حال ما که عینِ خیالمونم نیس انگار نه انگار.

۲۷۷-

قبول دارین اشک طلاست ؟ به خاطر اینکه وقتی سرازیر میشه. وجودت و ناب و خالص می کنه. این روزا دیگه یه معدن طلا دارم. نمی‌دونم خوشحال باشم یا ناراحت؟ ولی خودمونیم، گاهی طلای زیادیم خوب نیس. اما دلم می‌خواد این طلا بیست و یک عیار باشه و ازشادی اونو استخراج کنم.

۲۷۸-

همیشه وقتی به بن بست می‌رسم. تنها سوالی که از خودم می‌کنم اینه. خوب واقعی چیه؟ بد کدومه؟ درست واقعی چیه؟ چه راهی واقعن غلطه؟ آیا اصلن راه درست وغلط داریم؟ کی حرفش راسته؟ کی حرفش دروغه؟ اصلن راستی و دروغ چیه ؟ دیگه این موقع میشه که بعد این سوالات هنگ می‌کنم و به آهنگی گوش می‌کنم که یه کم آه درونم و از هنگ جدا کنه.

۲۷۹-

تو دانشگاه زندگی، هر کدوممون که ثبت نام می‌کنیم، یه نمره‌ای می‌گیریم. یکی نمره‌ی بسیار عالی می‌گیره. یکی نمره‌ی عالی می‌گیره. یکی نمره خوب می‌گیره. یکی نمره‌ی بد می‌گیره. یکی نمره‌ِی خیلی بد می‌گیره. این از ظاهرش. واقعن ملاکِ نمره‌ها چیه؟ از روی چی بهت نمره میدن؟ انگار هر کدوممون درسامون با همدیگه فرق می‌کنه. نمیشه نمره‌ی خوب من و با نمره‌ی بسیار عالی تو مقایسه کرد. هر کدوممون برای یه راه درست تو زندگی خودمون، که مخصوص خودمونه بدنیا اومدیم. مهم اینه که راه درست زندگی مونه پیدا کنیم و به روش دیگران نگاه نکنیم. تو هر نقطه ای که آرومی، اون مخصوص خودته.

۲۸۰-

با اینکه رنگ سیاه و دوس دارم ولی نقطه‌ی مقابلش رنگ سفید و بیشتر دوس دارم. وقتی می‌شنوم پشت هر سیاهی یه سفیدیه منتظرش می‌مونم. وقتی می‌شنوم پشت هر دیوی یه فرشته هس منتظرش می‌مونم. وقتی می‌شنوم. پشت هر یاْسی یه امیدیه منتظرش می‌مونم. وقتی می‌شنوم هیچ کسی پشتِ در بسته‌ای نمی‌مونه. پشت اون در، به انتظار می‌مونم.

۲۸۱-

 

2 پاسخ

  1. خانم موعودی عزیز
    در سرمای بی‌نظیر اسفندماه جملات زیبا و دلنشینتان حسابی چسبید.
    مرا وسوسه کرد از نوشته‌هایی که تا حالا منتشر نکردم یکی را تقدیم نگاهتان کنم؛
    من از دیار ربات‌ها نیامده‌ام
    از سایه عقیم عشق
    با نمی دانم، نمی دانم‌ها آمده‌ام
    از ترانه‌های در سکوت مانده
    از سایه روشن‌های دیوار به دیوار
    از کوچ پنجره دل مرده

    چشمهایم را در تو جا گذاشتم
    چشمهایت را ندزد
    خسته از آبادی عشقم
    از فرسنگ‌ها راه آمده‌ام

    از مرز قلبم
    چه بی رحمانه عبور می‌کنی
    چرا سکوت را اختیار می‌کنی
    چشم که نبندی
    کشور قلبم را غصب می‌کنی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری