مراقبه‌ی نوشتن

نوشتن

همیشه‌ فکر می‌کردم؛ باید هیپنوتیزم بلد باشی و مدیتیشن کنی و در گوشه‌ای بنشینی؛ تا از تمام افکار بیرونی و درونی رها‌شوی. بدنبال این روش رفتم؛ آموختم، امتحان کردم، روش بسیار خوبیست. اما تنها مراقبه‌ای که به دلم نشست و مرا در مقابل تمامی افکارم قرار داد؛ که با آن‌ها بنشینم و گفتگو کنم و چاق‌سلامتی بگویم؛ مراقبه‌ی نوشتن بود.

دیگر برایم آن‌ جایی که می‌نویسم، سجاده است. قلم مُهرم و کاغذ تسبیحم شده، با آن‌ها ساعت‌ها از خود بیخود می‌شوم. مگر می‌شود؛ مراقبه‌ای به این زیبایی؟ همیشه وقتی نماز می خوانم، با شرمندگی سرم را بالا می برم و می‌گویم: خدایا حرف‌هایم از سقف به بالا میرود که تو بشنوی؟ چون آنقدر غرق در افکار بیرونی خودم بودم که دیگر نمی‌دانستم؛ نمازم چگونه تمام می‌شود. در آخر وقتی به نماز و خود می‌نگریستم؛ می‌گفتم این هم تمام شد. نماز هم یک مراقبه‌ی بدون تمرکز برایم بود.

نوشتن اما؛ مراقبه‌ای دیگر برایم بود. دیگر انگار وقتی می‌نوشتم؛ خدا کنارم نشسته‌ بود. نوشتن مقدس است، کلمات مقدسند، چون با آن‌ها کنار خدا می‌نشینی. هر کدام‌مان داستان زندگی‌خودمان را داریم، که آن را کارگردانی می‌کنیم. واقعن چندبار این فیلمنامه را از سر نوشتیم، به آن نگریستیم تا کامل شود. نوشتن یعنی: فیلمنامه‌ی زندگی خود را چندین بار نوشتن و دیدن و خواندن و با آن روبرو شدن.

هر بار که کارگردانی، فیلمی می‌سازد، داستان آن را چندین و چند بار می‌خواند تا متوجه کمبود ها و اشکلاتش شود. حالا تو هم کارگردان داستان زندگیت شو. آن را بنویس. آن را بخوان. آن را دوباره بنویس و آن را دوباره بخوان تا معایب و محاسن زندگیت را پیدا کنی. مراقبه‌ی نوشتن یعنی همین: غرق شدن درکلمات و ماهیگیری بهترین کلماتِ زندگی خود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری