تن ورزشگاه درد می‌کند

درد

آن زمان که کوچکتر بودم. مسیرم به این ورزشگا ه نمی‌خورد. نمی‌دانم ساخته شده‌بود یا نه، ولی هرچه هست از بودنش اطلاعی نداشتم. تنش درد می‌کند. ورزشگاه را می‌گویم. هرکسی از راه می‌رسد، کمی او را مالش می‌دهد، از آن مالش‌های دردآور. ماساژ نیست،کندن است. نامش را تغییر می‌دهند.  آخر نمی‌دانم هدف‌شان چیست؟

تغییر

همیشه نام تغییر را می‌شنویم. حس خوبی به ما دست میدهد. تغییر یعنی رشد و رو به جلو رفتن. آیا هر تغییری خوب و رو به رشد است؟

آیا دوست داری؟

خودت را در نظر بگیر،لباسی داری و زندگی که درحدشان  و اندازه‌ات است. فردی وارد زندگیت می‌شود. به تو می‌گوید: لباس‌هایت را نپوش. زندگی‌ات را مدل دیگری کن. اگر کسی تو را درمنگنه بگذارد و بگوید: همانند او رفتار کنی. چه می‌کنی؟ آیا با او همسو میشوی؟ آیا همانند او رفتار می‌کنی؟

بارها در زندگی ما انسان‌ها این اتفاق افتاده است. بعضی هامان به این چنین قرار دادی تن می‌دهیم و بعضی‌ها قبول نمی‌کنیم. آیا این رفتارها را می‌توانیم با حیوانات و اشیا اطراف‌مان انجام دهیم. به آنها بگوییم: که آیا دستتان را جدا کنیم؟

آیا می‌شود یک پایه‌ی‌تان را جدا کرد؟ سکوت آنها باعث شده که ما این حق را به خود بدهیم. ما انسان‌های بسیار خودخواهی هستیم، فکر می‌کنیم هرچه رفتار می‌کنیم درست است. هرچه بگوییم بهترین حرف است و این گونه است که زندگی می‌گذرانیم.

ورزشگاه

حالا برویم سراغ این ورزشگاهی که درمسیر خانه‌ی ماست. وقتی به آن می‌نگری، درد را تا مغز استخوانش احساس می‌کنی. پنجره‌ای شکسته از سال‌های دور، دیواری کنده از عهدی عتیق، حیاطی از سالیان سال غربت،نقاشی‌های بی‌رنگ شده. شهردار که عوض می‌شود، کلنگی بدست کارگران می‌دهد که بروند سراغ ورزشگاه، یکی آمد نامش را عوض کرد، یکی آمد جانش را گرفت.

از تختی به آزادی تبدیل شد. نمی‌دانم چه فرقی کرد. آن زمان که تختی بود همین چیزها در آن بود، حالا که نامش آزادی است همین. من درد این دیوارها را احساس می‌کنم.دیگر ورزشگاه حوصله‌ی هیچکسی را ندارد. ورزشگاه نتوانسته به آن‌ها بفهماند که دیوار دیوار است، فقط رنگ می‌خواهد و کلی آدم که در آنجا با نشاط بازی کنند. در را می‌کَنند، دیوار را سوراخ می‌کنند، پله می‌گذارند، پله را می‌گیرند، نرده می‌گذارند، نرده را می گیرند.

خلاصه از اصل همیشه دور مانده‌اند. حالا تابستان و وقت ورزش و فراقت، اما آنجا بسته است و در دست تعمیر. دیگر ورزشگاه بیخیال همه شده، دیگر ذوقی ندارد، چون تنش درد می‌کند. در هنگام رد شدن از آن خیابان تنم درد می‌گیرد وقتی به آنجا می‌نگرم. به  حال و روزش آگاه می‌شوم. بیچاره زبان ندارد. کاش زبان داشت. اما می دانم اگرچه زبان هم داشت باز همان بود. خدا نکند آدم، گیر جاهل بیفتد؛ بد بلایی است.

 

2 پاسخ

  1. گلی جان این جهالت نیست این فریبکاری است. ورزشگاه را به عمد خراب می گذارند که هر بار به بهانه ای بودجه ای بگیرند و کلنگی بزنند و پول را در جیب خودشان بگذارند. خیالشان راحت است که نظارتی هم وجود ندارد. بعد چند وقت دیگر یکی دیگر می گوید کار خوب انجام نشده دوباره تخصیص بودجه ای دیگر و پر کردن جیبی دیگر. همه جا هست. تن ایران در می کند از این همه دروغ و ریا و دغل و اینکه هرکسی فقط به فکر منافع خودش است و ادم دلسوز پیدا نمی شود. یعنی می شود سریع خفه اش می کنند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری