چقدر زیباست که بتوانیم احساساتمان را همانگونه که هست به زبانی ساده بیان کنیم شرح به موقع احساسمان سبب میشود که بیشتر سو تفاهمها حلشود. قرار ملاقاتی عاشقانه دارند جیرجیرکهای خیابان مدرس، با درختهای بالا بلند و زیبایش.
هر سال اوایل تیرماه به سراغ عشقشان میآیند و شروع به خواندن میکنند.
من به جیرجیرکهای خیابان مدرس حسادت میکنم.
من به بنفشههای میدان باغ فردوس حسادت میکنم.
من به گلهای کاغذی میدان امیرکبیر حسادت میکنم.
من به درختانی که جیرجیرکها را هر ساله در آغوش میگیرند حسادت میکنم.
چند سالیاست که زمان پیادهروی از خواندن جیرجیرکها سرمست میشوم. مکثی میکنم
و سنفونی عشقشان را میشنوم. آنها تنها به من درس فرصت میدهند. چنان محکم و پیگیر و همدل میخوانند که انگار دیگر فرصتی برای خواندنِ فردا، ندارند. آمدند که بخوانند و بروند. دیگر به هیچ چیز فکر نمیکنند. نه به آینده، نه به گذشته تنها میخوانند، میخوانند و میخوانند و چه زیبا زیست میکنند.
من به آن جیرجیرکها حسادت میکنم. چون با تمام وجود زندگی میکنند و باتمام وجود میخوانند. آیا من هم با تمام وجود زندگی میکنم؟