عطر فروش

سالهاست که سوالی در ذهنم رفت و آمد می‌کند. می‌دانی چه سوال؟ چشم سوم چیست؟ درکجاست؟ چند وقتی است که به جواب سوالم رسیده‌ام. چشم سوم، نوشتن است؛ وقتی می‌نویسی انگار جور دیگری می‌بینی. چیزهایی را می‌نگری که شاید قبل از نوشتن آنها را نمی‌دیدی.

ساده و بی‌ریا، بساط عطرهایش را روی صندلی پهن می‌کند. چند وقتی است که جایش آنجاست. هراز گاهی که در مسیر پیاده‌روی از آن سمت رد می‌شوم، او را می‌دیدم، که به چه لحن مهربان و دوستداشتنی همه را صدا می‌زند و برای عطرهایش تبلیغ می‌کند. امروز نمی‌دانم چه شد که به سمتش جذب شدم. شاید می‌خواستم راز عطر زندگی را از او بپرسم.نمی‌دانم؟

با دیدنش یاد فیلمی افتادم که عطر سازی با کشتن هر آدمی از پوستشان عطری خاص می‌ساخت و در شیشه می‌کرد، هر آدمی عطر خاص به خودش را دارد. عطرش منحصر به فردست. در این خیال از او اجازه خواستم که عکسی بگیرم. تا در پیجم از او تبلیغ کنم و داستانی بنویسم.

او برایم گفت: که از سیزده سالگی در کار فروش عطراست، عطرها را خوب می‌شناسد، حالا او بیست و سه ساله بود و این تجربه باعث شد که عطرهای تقلبی را از اصلی به راحتی تشخیص دهد. گفتم: حرفی نداری برایم بزنی، چطور عطر می‌فروشی؟ او تابلوی خودش را که به درخت آویزان بود به من نشان داد. «عطر رد پای نامرئی شماست»

گفتم: چه جالب، چه جمله‌ی زیبا و عمیقی به او گفتم: این جمله از کیست؟ گفت: مدتهاست که برای نوشتن این جمله فکر کرده‌است. به او گفتم: شاعری با لبخندی شیرین گفت: نه او راست می‌گفت؛ وقتی وارد جایی می‌شویم که کسی حضور ندارد ولی بوی عطری آشنا در آن پخش است، ناخود آگاه به یاد فرد مورد نظر که همیشه این عطر را می‌زد می‌افتیم. با بوییدن به یاد خاطره‌ها می‌افتیم.

به او گفتم: چه جمله‌ی جالبی عطرمان رد پای نامرئی همه‌ی ماست‌. برایش آرزوی موفقیت کردم و از او خداحافظی کردم، کمی آن طرف‌تر از فروشگاهی دیگر که پر بود از رد پای آدمهای نامرئی عکسی انداختم و آرزو کردم کاش علی صاعقه هم چنین فروشگاهی داشت.

4 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری