طناب جهنّمی

این روزها پیاده‌روی برایم معنای دیگری پیدا کرده‌است، خوب رفتن و خوب دیدن شهر پر شده بود از طناب جهنمی. می‌دانید طناب جهنمی چیست؟ موهای چون گندمزار رها و زیبا.

نمی‌دانم برای شما هم پیش آمده یا نه، که بعد از دیدن آدم ‌ها و چیزهای مختلف از خود سوال کنی؟ پرسش‌های مختلف.

من هم با دیدن این زیباییها، این موهای افشان و بافته شروع به واگویه با خودم کردم. مگر می‌شود آن خالق این قشنگیها، خلقتِ خودش را طناب جهنم کند. آن خالق دلش نمی‌آید، خودش درآن تنیده شده‌است، خودش آن‌‌ را می‌بافد.

مگر می‌شود، خودش بیافریند و بعد آن‌ را مایه‌ی عذاب بداند؟ در حال آمدن از پیاده‌روی سه دختر زیبا را دیدم، گفتم می‌توانم از شما عکسی بگیرم، با تعجب به من نگریستند، گفتم از جلو نمی‌گیرم، از پشت سرتان می‌گیرم، آنها قبول کردند و عکسی انداختم. چقدر زیبا بودند، رهای رها، آفریده‌های زیبای خدا.

 

 

کمی که جلوتر آمدم ناخواسته چشمانم به سه پسر زیبا افتاد، گفتم چقدر جالب می توانم از آنها هم عکسی بگیرم و طناب جهنمی آنها راهم نشان دهم.😊 وقتی از آنها اجازه گرفتم، با کمال میل قبول کردند.

پسر سبز پوش گفت: چرا ازپشت عکس بگیری از جلوی صورت‌مان بگیر. به آنها گفتم اگر دوست دارید عکس را ببینید و مطلبم را بخوانید، در اینستاگرام هستم؛ آدرسم را دادم. حالا مقایسه کنید.

واقعن چرا طناب جهنمی؟ چرا برای خانم‌ها میشود طناب و برای آقایان نه؟ چقدر خوب است نگاهمان بهشتی باشد، آن‌ وقت  دیگرطناب‌جهنمی را نمی‌بینیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری