مشاهده‌گری

مشاهده

چه فرقی می‌کند، کجا و چگونه با آدم‌های مختلف روبرو شوی، مهم خوب دیدن آن‌هاست. چقدر خوب است به سراغ مشاهده‌کردن آن‌ها بروی نه قضاوت آن‌ها. سال‌ها قبل درباره‌ی مشاهده‌گری کتاب‌های مختلفی خوانده بودم، دوست داشتم امتحانش کنم و همین کار را کردم.

شاید مقتضای سنم بود که آن را سخت می‌دیدم. می‌گفتم: مگر می‌شود؟ که خود را جای دیگری گذاشت و از دریچه‌ی چشمان او به اطراف نگاه کرد. مدت کمی می‌توانستم این گونه رفتار کنم، که خودم را به جای طرف مقابلم بگذارم.

دیگر قضاوتی در کارم نبود. می‌شد رهاتر زندگی کرد. اما مگر می شود چنین چیزی؟ بعد از مدتی فراموش می‌شد. دوباره روز از نو و روزی ازنو. دلخوری‌ها، قضاوت‌ها و همه و همه می‌شد ، مشکلات زندگی زناشویی و خانوادگی. وقتی به موضوعات مختلف زندگی فکرمی‌کنم، برایم مثال‌های گوناگونی تداعی می‌شوند.

مگر می‌شود نوزادی سیر تکاملیش که نه ماهه است را، دو ماهه یا سه ماهه طی کند و سالم باشد. یادش به خیر، آن زمان‌ها مادر سرکه‌ی کشمش و خرما می‌انداخت. دستش عالی بود. سرکه‌ای می‌شد ناب. بارها او را دیده بودم که سرِ خم را به کناری می‌داد و آن را تست می‌کرد. می‌گفتم: مادر چرا  مزه می‌کنی؟

می‌گفت: کشمش چهل روزه سرکه می‌شود، غیر از آن همانند آب، بی‌مزه است.می ‌گفتم چرا؟ می خندید و می‌گفت: خوب باید چهل روز بشود تا برسد. رسیدنش چهل روزه است. زندگی و اتفاقات زندگی ما هم همین است، چیزی را می‌آموزیم، اما می‌خواهیم سریعآن را انجام دهیم و موفق شویم. این که نمی‌شود.

برای من مشاهده‌گری هم چنین بود. انگار باید زمان می‌گذشت و آزمون و خطای زندگی‌ام زیاد می‌شد تا متوجه این موضوع بشوم. وقتی کتابی را بار اول می‌خوانی به نکته‌هایی می‌رسی، جالبن. اما وقتی آن کتاب را برای بار دوم و سوم می‌خوانی نکات ریز و آموزنده‌تری دریافت می‌کنی.

بکارگیری نکات ارزشمند در زندگی‌مان هم همین گونه است. ابتدا آن را امتحان می‌کنیم، گاهی وقت‌ها پیروز میدان می‌شویم و بیشتر اوقات شکست می‌خوریم. وقتی در کتاب‌های مختلف خودشناسی می‌خوانی که باید خودت بخواهی و دیگران کاری نمی‌توانند برایت انجام دهند. شاید نکته‌ای تکراری به نظر برسد، ولی دقیقن همینطور است. اگر برایت بگویند که مشاهده کن و قضاوت نکن و مشاهده‌گری عالی است. تو ظاهرن قبول می‌کنی ولی تا به آن موقعیت می‌رسی ذهنت هزاران آسمان ریسمان می‌بافد.

مشاهده‌گری زمانی می‌تواند خاصیت مفید خود را داشته باشد که ذهنت را درکنترل خود بگیری و نگذاری تو را بازی دهد.

تجربه‌ی نو

می‌خواستم بعد سال‌ها که تجربه‌ی شکست‌خورده‌ای از مشاهده‌گری داشتم را دوباره با نگاهی تازه امتحان کنم. نگاه تازه‌ام برای این بود که همه‌ی موارد برای زندگی بهتر را آزمایش کرده‌بودم ولی باز کار از جایی می‌لنگید. می دانستم که اگر مشاهده‌گر واقعی شوم دردم درمان می شود. هرکسی خودش بهتر می‌داند که داروی دردش چیست. اگر به دلش رجوع کند و با خودش خلوتی صمیمانه داشته باشد، می‌یابد آن چه یافتنی است.

حرکتی تازه

در پروسه‌ی نوشتن از استاد کلانتری آموختم که  برای نوشتن و درست فکر کردن، دیدن افراد مختلف می‌تواند کمک کند، به صورتی که  از نگاه طرف مقابل، جهان اطراف را مشاهده کرد. وقتی بتوانی به جای دیگری ببینی و بنویسی، پس حتمن می‌توانی از زاویه‌های دیگری هم زندگی او را رصد کنی. با عزمی راسخ با خودم عهد کردم که اینگونه رفتار کنم.

به مهمانی‌ای دعوت شده‌بودم. دوست داشتم این روش را آن جا امتحان کنم. همیشه در این جمع موضوعی بود که باعث دلخوری من شود. جمعی حدودن بیست نفر از کوچک و بزرگ. این بار با چشمی مشاهده‌گر وارد شدم. شاید به قول خودم چشم سوم. انگار جوری دیگری می‌بینی. تجربه‌ی شیرینی است. ذهن از قضاوت تعطیل می‌شود.

خودت را در جای دیگری می‌بینی. راستش را بخواهی، مهربان‌تر می‌شوی، باگذشت‌تر رفتار می‌کنی. وقتی رفتار غیر معقولی از جهت خودم از طر ف مقابل می‌دیدم، بدون لحظه‌ای درنگ که در دام قضاوت بیفتم، خود را در نگاه او می‌دیدم، برایم رفتارش متعادل تر می‌شد. وقتی این گونه عمل کردم ابتدا برایم کمی مشکل بود ولی بعداز مدتی به شکل بازی جالبی

در آمده‌بود که لبخند به لبم می‌نشاند. دیگر فرصت پیدا نمی‌کنی عیب و اشکال ببینی. راستش را بخواهید به جای تک تک افراد آن مهمانی خود را گذاشتم. چقدر آن مهمانی برایم لذت بخش شده بود. می‌دانید قشنگ‌ترین قسمت مهمانی کدامش بود؟ وقتی خود را به جای کودکی در آن جمع گذاشتم.

بی‌خیال و رهای رها، وقت می‌گذراند و بدون جدی‌گرفتن حرف‌های دیگران. فهمیدم که مشاهده‌گری، حس رهایی کودکی است. دیگر بدون قضاوت می‌نشینی و زندگی‌ات را می‌کنی. باید کودک بود که چیزهای خوب زندگی را دید. کودک به هرسو که نگاه می‌کند، آن را خوب می‌بیند. به یاد دارم در کودکی فرزندانم وقتی که تازه می‌نشستند و قدرت گرفتن چیزی در دست را تجربه می کردند. با دیدن هر ذره گرد و غبار و کثیفی چنان ذوق و شوق نشان می‌دادند که آن را بگیرند و بخورند که هر کسی آنها را می‌دید گمان می کرد بهترین غذای‌شان را پیدا کرده اند. این گونه زیستن هنر می‌خواهد.

هنر مشاهده‌گری، یعنی هنر کودک بودن.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری