کتری
چه صبور است. آرام زمزمه میکند. به او که نزدیک میشود، صدایش بلندتر میشود. روی مبارکش را میشوید، بخار جلوی چشمانش را میگیرد.آب گرم است، عرق میکند. عطر چای را بر جانش میپاشد. او را همانند کودکی بردوش میکشد. سال هاست که این کار را میکند، کتری مهربان.
لیوان
سالاهای سال است که این گونهام، دست به کمر، منتظر آمدنت. آنقدر دوستت دارم که همیشه آمادهام. گرما و سرمای همه چیز را به جان میخرم تا تو با من شاد باشی و خستگی از تنت بیرون رود. زودتر بیا و مرا غرق در بوسه کن. کنار قوری چای چشم براهت نشستهام.
گاز
گاهی وقتها که صبوری میکنم.حاصلش، رنگ و مزه میشود. همه چیز جا افتاده و دلنشین. اما وای به روزی که خشمگینانه هیاهو کنم.بازدهی کار میشود، قابلمهای سوخته. حالا تو بگو آتشم تند باشد یا کند؟
یخچال
درونم با دیدن روی باز شما شاد میشود. پر از رنگ، پر از طعم، پر از انرژی، با شماست که دلشادم و پا برجا. در دلم بهترین خنکی دنیا را میپرورانم ،آنچه که تو را سیراب میکند. برق که میرود غصهدار میشوم. چون بهترین لحظاتم را در سردی میگذرانم.
قاشق
میتوانم درتنهایی هم به کارتان بیایم. اما نمیدانم شما چرا دوست دارید به همراه من یکی دیگر را بیاورید. میگویید با کلاس تر میشود.در گودی وجودم، سرشار از انرژی و طعمم. آن را که زیر زبانتان مزه کنید همه چیز فراموشتان میشود. دندانهایتان با لمس من زیاد سرخوش نیست، برای اعتراض قیریژی میکند. اما غوطهور شدن در دهان مرا چون ماهی سبکبار میکند.
بشقاب
لباسهای گل گلی زیبایی به تن میکنم. مرا از خوش سلیقه یِ انتخابم همه دوست دارند. دلم برای هر طعمی تنگ میشود. آرام آرام که حرارتش را در تنم فرو میبرم، طعم غذا به دهانتان شیرین میشود. مرا در دایرهی روزگار چنین شکلی دادهاند. با من سفره، سر و شکلی زیبا میگیرد. قاشق و چنگال که به تنم میخورد،مرا به رقصیدن وا میدارد.
چاقو
راهگشایی مهربان در آشپزخانهام، اما چه کنم که دوستان ناباب گذارم را به جاهای بد انداخته است. اگر نباشم، پایت چه عرض کنم، دستت هم لنگ میشود. زبان تیزم، برش ها دارد. همه چیز را بدون پارتی، به سرجایش مینشانم، اما به زور.
آبکش
وقتی پای عشق در میان باشد. فرقی نمیکندکاسه باشی یا آبکش. ولی آبکش شدن، سوزَش بیشتر است. چون هزار سوراخ در وجودت تعبیه میشود.تا آب را بخشکانی و دوباره زندگی به همه چیز بدهی.
زردچوبه
هر چیزی که رنگ زرد به خود بگیرد. نشان از بیماری و تغییر است. او را که میپاشند.دفع بیماری میکند و شادی آور است. با او غذا رنگین تر است، او به زردیش افتخار میکند.
فلفل
بازیگوش است و سر به هوا، تنش که به تن غذا بخورد. پزنده وخورنده را بیش فعال میکند.برای آسایش خاطرت با او که ماست بخوری تنها عطسه همراهت میشود.
نمک
آن را که بپاشی. نمک گیر میشوی تا آخر عمر. با طعم او، طعم عشق را میفهمی. او نباشد زندگی بیمزه میشود.
اسکاج
میخواهم به دکتر اُرتوپد سری بزنم، تنم درد میکند. میگویند مرا با مایعی ماساژ می دهند. ولی من چرا آن را احساس نمیکنم. بعد از آن فشرده و له میشوم. آن ماساژ را دوست ندارم.
2 پاسخ
چه آشپزخانه باصفایی. با متنتون بیشتر به اون روح بخشیدید.
ممنون بزرگوار که خوندید.چشمان شما زیبا می بیند.