فیلم
میگویند: بازِخوشبختی در طول زندگی یک بار بر روی شانهی ما مینشیند. نمیدانم شاید بارها و بارها امکانش برایم فراهم بوده است. اماخودم و یا شرایط اطرافم باعث بوده که نتوانم آن را بر دستانم نگه دارم. این بار این شاهین از جانب دوستی ناب به من معرفی شده است.
وقتی دیدمش دیگر لحظه ای درنگ نکردم. زیرا به اندازهی کافی در زندگی فرصتم را از دست دادم. به سمتش رفتم و این شاهین را در قاب زندگیام نگه داشتم. این شاهین بر روی قلهی دانایی و کلمات زندگی میکرد.
با هر پرواز، کلمه بود که بر زمین میریخت، دانایی بود که در هوا پخش میشد. منِ تشنه، هر روز با بال کوچکم میپریدم و اندکی به اندازهی درکم از آن کلمات بهره میبردم. روز ها گذشت. این شاهین، عجب عقابی بود. تاکنون پرندهای اینچنین خلاق ندیدم.
درسهایش را از لایوهای شبانه، کارگاههای محتوا، کتاب ارزشمند شاهراه تاثیر گذاری، همه و همه را با لذت مزه مزه کردم. لایوهایش چند روزی است که صبحگاهی شده است. امروزدرسی دیگر، درس فیلم سازی. ابتدا برایم گنگ بود من یک فیلم بسازم ؟ تا اینکه او ادامه داد.
او گفت:«کلمات را به عنوان بازیگرهای فیلمتان انتخاب کنید و برایشان فیلمی بسازید.» فیلممان همان متنهایمان است. هیچ وقت به یک پارگراف به چشم یک فیلم نگاه نکرده بودم.
میتوانیم از همه نوع بازیگر در آن بکار ببریم. بازیگر خوب، هنر ور«سیاهی لشگر» و هر چه که دلمان میخواهد. چه فیلمهایی بسازیم ما. او برایمان از کتاب «فرهنگ فارسی عامیانه»ده کلمه انتخاب کرد.
این کلمات عبارتند از: ۱- بختک ۲- بد پیله ۳- بیدا ر۴- پاگشا ۵- پشم ۶- جنازه ۷- خیمه ۸-درس ۹- تاز ه۱۰- شکاف
و امروز اولین فیلمم را ساختم. ممنون استاد کلانتری عزیز، تنتون سلامت. این جمله را تقدیم به استاد بزرگوارم میکنم. گاهی وقتها، افکاری ناخوشایند همانند بختکی، بدپیله میرود در سرم و منِ خواب زده را بیدار میکند. مهم این است که شیطان را پا گشا نمیکنم. اما گذشته، خیمهای میسازد تا جنازهی تازه این درسهای تلخ، از کنار این پشمهای ریسیده ی چوپان ناامیدی ازشکاف غار، بیرون ببپرد.