دیگر به کتابها همانند انسانها مینگرم. چون پر از تنوع و رنگارنگی هستند. گاهی عمیقند و زمانی طناز و لوده و شاید سطحی. هر چه هست نگاه امروزم به کتاب اینگونه است، شاید به درست و شاید به غلط. ۴ سالی است که در خدمت استاد کلانتری شاگردی میکنم. قبل ترها وقتی کتابی میخواندم یا معروف و پرفروش بود یا بعضی از دوستان آن را معرفی کرده بودند.
آشنایی با آقای کلانتری و معرفی کتابهای ناب شان باعث شد؛ الگوی جالبی برای انتخاب کتاب پیدا کنم. کتاب هایی که جملاتشان قطب نمای زندگیام شدهاند. می خواهم آن کتاب ها و اثرش بر زندگی روزانه ی خودم را معرفی کنم.
اگرچه کتاب های معرفی شده توسط استاد بسیار زیادند، اما این کتاب های قطب نما کارشان را برای من خوب انجام دادند و یا به عبارتی دیگر من درسم را خوب از این کتاب ها گرفتهام. یکی از نکات جالب این مقاله این است که با خواندن سبدی از کتاب های گوناگون، معیار سنجش بهتری برای انتخاب کتابها خواهیم داشت. دیگر کتابها با من رفیق شدهاند و در کتابفروشی مرا صدا میزنند.
نمیدانم از کدامشان شروع کنم و چه تعدادی از آنها را معرفی کنم، این مقاله میتواند پایانی باز داشته باشد. چون کتابهای دیگری را هم به آن اضافه می کنم.
«نامه های آنتوان چخوف و اولگا کنیپر دبند عزیزترینم»
با نامهای که به خود نوشتم، نوشتن را آغازیدم. البته شروعش در لایوهای شبانهی استاد بود. دیگر هر کتابی که نامش به نامه ارتباط داشت؛ میگرفتم و میخواندم. این کتاب را استاد معرفی نکرده بود، ولی آنتوان چخوف را دوست داشت و کتابهای او را برای خواندن معرفی کردهبود.
دوست داشتم طریقهی نامه نوشتن را بیاموزم و اینچنین به دنیای نامه ها وارد شدم. دنیای عجیب و غریبی که بسیار با دنیای روتین نامههای من فرق داشت. این نامهها علاوه بر احوال پرسی انگار متن کتابی بودند، واقعی و مستند. مگر نویسنده هایش میدانستند که بعدها این نوشتهها کتاب می شود؟ فکر نکنم.
انگار همه چیز را می توانی در نامه بنویسی رها و بدون سانسور.
نامه های اینچنینی را دوست دارم. وقتی این کتاب را می خواندم توهّم این که آدم های معروف جور دیگری فکر می کنند و زندگی می کنند از ذهنم برطرف شد، آنها عشق شان، تنفرشان همه و همه با آدمهای معمولی یکی بود. تنها توانمندیشان این بود که قلمی داشتند که بنویسند و احساساتشان را بر روی کاغذ بیاورند. قسمتی از نامه چخوف و کنیپر را در زیر برایتان می نویسم.
کنیپر ۱۰ سپتامبر روسیه
خانواده دیروز برای ناهار آمد، مادر بزرگ هم با آنها بود. «نیکلای» برایم پیانوی کوچک و فوقالعاده ای مستقیماً از کارخانه آورد به ۱۲ روبل درماه. حیف که نمیتوانم بخرمش. ۲۰۰ پیش قسط میخواهند و ۲۰ روبل در ماه. در اتاق پذیرایی خیلی زیبا دیده میشود حالت ویژه ای به اتاق داده است.
چخوف
تمساح کوچولوی من، زن بسیار مخصوصم. با وجود قولی که داده بودم به مسکو نخواهم آمد. برای اینکه از وقتی که رسیدهام به «یالتا» فشارم آمده پایین سرفههای وحشتناک می کنم و اشتهایم را از دست دادهام. اصلاً دست و دلم برای نوشتن و مسافرت نمیرود.
میبینی چه شوهر کسالتباری داری؟ تا حدی حالم بهتر شده است اما باران نمیبارد و نخواهد بارید. میتوانم بیایم مسکو ولی از سفر می ترسم. می ترسم از این که یک روز در«سوستوپول» بمانم. تو هم اینجا نیا. دلم نمیآید تو را در این گرما و خاک و خل به اینجا بکشانم وتازه نیاز هم نیست چون خودم به زودی به مسکو میآیم. اگر به هر ترتیبی خواستی«یالتا» عینک بدون دستهی مرا بیاور. پیراهن نیاور اما لباس زیر پشمی چرا.
آنت تو
شاید معرفی کردن کتابهای من اندکی متفاوت باشد، چون به گونهی تجربه ی زیستی خودم از کتابها می نویسم. حالا نوبت کتاب شاهراه تاثیرگذاری شدهاست. کتابی که مفهوم محتوا را از آن آموختم. راستش با پیش گفتارش ارتباط زیادی برقرار کردم، آن هم علت داشت، دلیلش این بود که وقتی در دوران کرونا هرشب بی وقفه به لایوهای استاد گوش میدادم وآن را به دیگران معرفی میکردم واکنش آنها این بود که وقتت را صرف نکن او هم جوانیست زیبا لایوی گذاشته و وقت میگذراند، آن زمان نه مدرسه ی نویسندگی را میشناختم ونه سر گذشت استاد را میدانستم. پیش گفتار کتاب را با پوست و گوشتم حس کردم و در عزمم پایدارتر شدم و به او ایمان آوردم. این کتاب به من درس ایمان و عمل آموخت؛ اینکه وقتی صمیمانه بخواهی و طالب معرفت باشی خداوند کسی را بر سر راهت قرار میدهد.
در قسمتی از کتاب نوشته شده است که: «از تجربهی عملی خودم میگویم. من سعی می کنم تغییراتی هرچند اندک و الهام بخش در زندگی دوستان و نزدیکانم ایجاد کنم؛ تغییراتی که در بلند مدت قابلیت پیگیری داشته باشند و بتوانم چشم انتظار دیدن نتایج آنها بمانم.»
این تغییر را من گام به گام در زندگیام حس می کنم و به اعتماد و ایمانم آفرین می گویم.
کتاب دیگری که چشمان سومی به من داد. کتاب قلبم را با قلبت میزان میکنم پرویز شاپور است. البته مبحث کاریکلماتور وجملههای بامزه و با مفهومی که کاریکاتور کلماتند درون مرا جلا داد. میگویید چگونه؟ برایتان می گویم. پیش خودم می گفتم: آخر چگونه میشود که یک جمله آنقدر مفهومش بزرگ باشد. به خاطر همین هر چیزی را با دقت مینگریستم. تا بازیهایشان، مفهومشان، طنزشان را ببینم. ساعتها مینشستم و یا هنگام آشپزی و یا زمان پیاده روی همه چیز برایم میرقصیدند و شکلک در میآوردند. و من با آنها بازی میکردم. دیگر به جملههای به شکل کاریکماتور معتاد شده بود. به نظرم پرویز شاپور نابغه است، چون حرفش را دریک جمله تمام و کمال می گوید.
پرندهای که عمرش درآسمان ته بکشد، تیر نخورده لبریز از سقوط میشود.
رنگینکمانی که از جانش سیر شده بود، چتر بالای سرش نگه داشت.
گل پژمرده درفصل بهار هم پاییز را از نزدیکترین فاصله میبیند.
نمونه های بالا کاریکلماتورهای زیبای پرویز شاپورهستند که من آنها را بسیار دوست دارم.
این کتاب دری دیگر از خوب دیدن را برایم باز کردهاست. خیرالنسا کتابی که به سبب دوست داشتن نثر نویسندهاش قاسم هاشمینژاد از روی آن ۷ بار رونویسی کردهام. البته بگویم هر بار با خیرالنسا زندگی کردهام، دردهایش، شادیهایش را احساس کردهام. خلاصه کتابی که ماهها مهمان لحظات جور واجور من بود.
قسمت زیبایی از کتاب خیرالنسا
در اتاق بوی بهار نشت میکرد از نارنجزاران نزدیک و نم نفس هراز داشت. گنجشکها زبان میزدند. پرستوها به دست و پا که کهکشان کنند برای لانهی گِلاندود. آفتاب در کار دمیدن صیقل میزد بسترِ رود که پیچان از دل شهر میرفت.
با معرفی کتاب «چگونه مرور کتاب بنویسیم؟» فکر کردم با خواندن چند کتاب و خلاصه از آن می شود مرور نویس حاذقی شد؛ اما همیشه فکر کردن بسیار راحتتر از عمل کردن است.
شروع به خواندن این کتاب کردم. دیدم برای نوشتن مرورهای کتاب به طور دقیق و جا افتاده باید مراحل خاصی را بگذرانیم.
به این که همیشه برای مرور کتاب باید دو سوال را درنظر بگیریم. اول اینکه کتاب در مورد چیست؟ دوم اینکه تا چه حد خوب است. و این دو مطلب نشان میدهد که هم خواندن کتاب و تحلیل از آن به دقت و ریزبینی بسیاری احتیاج دارد.
بعد از خواندن این کتاب و مرورهایی که در آن بود به این نتیجه رسیدم که باید ابتدا مراحل اولیهی خواندن را بیاموزم. بعد بتوانم مرور نویسی شوم که سرش به تنش بیارزد.
من ابتدای راه بودم. مسیر طولانی و پر پیچ وخم بود و من در این را نوآموزی بودم فعال و عاشق خواندن. این کتاب را تا آخر خواندم. برایم تجربهی خوبی بود؛ چون وقتی بخواهی مرورنویس شوی، مدل خواندنت فرق می کند، باید چند بعدی کتاب را بخوانی و خلاصه کنی. فهمیدم فعلن همان خلاصه های خودم کافیست.
همیشه در ذهنم از جملات دیگران انتقاد می کردم و شاید هم تشویق. اما روش خاص آقای کلانتری در مورد ادامه نویسی در بارهی تمام جملات و نظر خود را چه درست و چه غلط مکتوب کردن بر روی کاغذ روش جالبی برایم بود که بسیار به آن علاقمند شدم. «کتاب قطعات تفکر امیل سیوران» یکی از آن کتابهایی بود که حالم را جا آورد، نکات فلسفی و نظرات شخصی نویسنده آنقدر برایم جالب بود که فکرش را نمیکردم که مدتها از آن بنویسم.
انگار جراتمند شده بودم؛ برای نوشتن در برابر فیلسوفی شناخته شده. با بیشتر جملات قطعات تفکر بازی کردم و آن را به سیاق خود برگرداندم، بازی که خود بسیار دوست داشتم. راستش را بخواهی با سیوران حرف میزدم.
یک جمله از کتاب
حتا بیش از شعر، در قطعهی تفکر کلمه خداست.
کتاب زبان زنده از منوچهر انور کتاب دیگری بود که نگاهم را به زبان فارسی تغییر داد. که چه چیزهایی وارد زبانمان شدند و برای خود جایی باز کردهاند و چه کسانی برایمان سبکی ساخته اند. آنکه پربار میسازد، پربار میماند.
انتخاب کتاب شعر برایم بسیار دشوار است. چون معرفی این کتابها برایم نوری بودند که سرزمین دلم را روشن کرده بودند. بیژن جلالی یکی از آن دسته شعرا بود، که مرا بد جوری هوایی کرده بود. شعرهای کوتاه و پر مفهومش مرا با خود میبرد به زمانهای دور. با جلالی لذت شعر را دریافتم.
واژهنامهی حزنهای ناشناخته کتاب دیگری بود که دنیای دیگری داشت. انگار هر کتاب مرا به سفری ناشناخته میبرد، به کشف متفاوت بودن انسانها و نگاهایشان.
کلماتی که برای خودت معنایی پیدا می کند و در هیچ لغتنامهای وجود ندارد.
درقسمتی از کتاب آمده که« واژه نامهی حزنهای ناشناخته مجوعه ای از واژگان نو برای بیان عواطف است. رسالت این واژهنامه تاباندن نور آگاهی بر غرابت بنیادی انسان بودن است؛ تمامی دردها، افکار اهریمنی، احساسات و احوالات، خوشی ها و امیالی که زمزمه شان در پسزمینهی حیات روزمره به گوش میرسد.»
این کتاب به من معلوم کرد که میشود لغاتی بوجود آورد جدید و تازه؛ با معنایی احساسی که حال و هوایی خاص دارد.
همشهری خود را نمی شناختم، شاهین او را به من معرفی کردهبود.شاهرخ مسکوب کسی که کتابهایش را به خاطر نثر و مفهومش انتخاب کردم. کتاب سفر در خواب و داستانسرایی او از خوابی که می دید. برایم تجربه ی جالبی بود.
جادوی بزرگ اثر الیزابت گیلبرت کتاب دیگری بود که برایم بسیار تاثیرگذار بود. از ترسها گذشتن، ایدههای نو را زود عملی کردن و نا امید نشدن سخنی بود که نویسنده به زیبایی برایمان می گفت.
همیشه بین پرسیدن و نپرسیدن مسئله بود. سوال خوب است یا نه؟
معرفی کتابهای تفکر نقاد از دسته کتابهایی بود که این مشکل را برایم تا حدی حل کرده بود. «هنر پر مایه نوشتن» هم یکی از همان کتابهای خوب بود. یعنی پیدا کردن مطالبی که برای نوشتن بیرزد.
آیا هیچ وقت بدنتان به شما پاسخی منفی داده است؟ این کتاب که نامش« وقتی بدن به شما نه میگوید» برایتان می گوید: رابطهی بیماریها و آنچه که در ذهن و بدن می گذرد را توضیح می دهد. از خواندن این کتاب فهمیدم که چه ظلمی به جسمم روا داشتم.
کتابهای طنز را دوست دارم و تا حدی هم نوشتن در بارهی مطالب طنز را هم امتحان می کنم. کتاب « چرند و پرند» علیاکبر دهخدا هم عالمی دارد. چرند و پرند کتابی بود که معرفی شده بود و مرا به دنیایی دیگر برده بود. از خواندن این کتاب متوجه شدم که میشود طناز بود و در سایهی طنز تمام حرفها را زد و لودگی نکرد.
انگار شاهین رفیق بهمن فرسی است او را دوست میدارد. بارها کتابهای او را معرفی کردهاست. کتاب « شب یک شب دو» یکی از همان کتابهاست. چند بار آن را خواندهام. راستش را بخواهی متوجه نشدم. اما در درونم حس عجیبی داشتم. انگار کلمات جادو شده بودند، انگار باید رمزگشایی میشدند؛ باز باید بخوانمش تا بفهممش تا بتوانم رمز کلمات را بگشایم.
بعد از معرفی کلی کتاب دوباره به شعر برمیگردم، عباس صفاری، شاعری دیگر کتاب« مثل خواب دم صبح» شعرهایی است که تو را به سفر می برد. دیگر با هر کتاب شعر مسافری شوریده می شوم.
میتوانی هم نویسنده باشی و هم مترجم و غوغا کنی. نجف دریابندری کسی که شناختمش و کتابهایش را خواندم. کتاب «چنین کنند بزرگان» جراتمندی این نویسنده و مترجم چیره دست برایم بسیار جالب بود. این کتاب را دوست داشتم، نگاهی طنز به ماجراهایی تاریخی.
عاشق اسطورهام، داستانهای اسطورهها را دنبال میکنم، معرفی کتاب« به عقب نگریستن اورفئوس» برایم طعم و بویی دیگر داشت. کهن الگویی عاشق که بختیار علی نویسندهی عراقی آن را به زیبایی در جستاری معرفی کرده بود.
کتاب «ابله» داستایوفسکی، معجزهی کلمات، جزئیات، نام ها عالی بود. داستان کلاسیکی که راستش را بخواهی به خاطر حجمش حوصلهی خواندن نداشتم، ولی آن را خواندم و ازاین داستان سرایی شگفتزده شدم.
تمام این کتابها برایم تجربهای جدید بود. تنها این کتابها نبودند که ورودشان به خانهی ما باعث شد که نگاهم، زندگیم تغییر کند.لیست کتابها به صدها میرسد و من هر روز چند صفحهای از کتابهای جورواجور می خوانم؛ در دنیایی از کلمات و جملات غرقم، دلم میخواهد جملهی خودم را پیدا کنم. این چهار سال برایم شیرین بود و می دانم این راه همچنان ادامه دارد.