غذاهای دوستداشتنی
اعظم خواهر دوست صمیمی من در خانهی مادری بود. دوستم نامش اشرف بود. اعظم دختر بسیار خوب و دوستداشتنی بود. به خاطر ازدواج فامیلی پدر و مادرش او کرو لال شدهبود. البته با لبخوانی صدای آرامی را از او در هنگام صبحت میشنیدم. او فعال و مهربان بود. همه چیز را خودش در خانه پرورش میداد. انگار مادر خانواده بود. سبزی، گوشت و مرغ هرچه دلت بخواهد.
چند سالی گذشت، من و دوستم هرکدام پی زندگی خودمان رفتیم. تا اینکه شنیدم اعظم مرد. آن هم بواسطهی سرطان سینه. باورم نمیشد، او که هیچ وقت بیمار نمیشد و حتا سرما نمی خورد، سرطان؟ جستجو کردم. گفتم: برای چه؟ خواهرش گفت: تو که خبر داری هر غذایی که اعظم میخورد ارگانیک بود و بدون سم خودش تولید میکرد. پس چرا مرد؟
غذای خوشگل
از آن زمانی که گوگلی شدیم. یک روز میگویند: این غذا خوب است. یک روز میگویند: آن غذا خوب است. آیا واقعن شما میدانید کدام غذا خوب است؟ راستش لینکی که دادهام از آن حرفهای گوگل است. خدا کند که خوشتان بیاید.
پدر بزرگم ۱۰۰ سال عمر داشت. باور میکنید در ۹۹ سالگی روزه میگرفت؟ میخواهم تجربهی دیدههایم از او را برایتان بنویسم.
غذا یا آرامش پدر بزرگ
حتمن در ۱۰۰ سال پیش غذاهایی که امروز بودند نبودند. هر چه هم بود، سالم و ارگانیک بود. آن زمان که جوان بود که من نبودم. اما من زمانی او را تجربه میکردم، که دوست داشتم از او یاد بگیرم. در او این چیزها دیدهمیشد.
۱- نگاهی عمیق: با چشمان تیزبینش، آنقدر غذا را میدید و میبویید و میکاوید، که انگار داستان جناییست، تازه باشد و بعدش آن را بخورد.
۲- کم میخورد: اگر از همان ابتدا غذایش را میپسندید. ظرف غذای کشیده شده را کم میکرد، به اندازهی ظرفیتش.
۳- بسیار میجوید: لقمهی کوچک غذا را بسیار در دهان مزهمزه میکرد. راستش حوصلهام سر میرفت. او دو لقمه از غذا میخورد و من غذایم را تماش میکردم.
۴- آب زیاد میخورد: پارچ آبی با یک لیوان همیشه کنارش بود. میگفت: باید سمهایت از کلیه با ادرار دفع شود.
۵- عصبانی نمیشد: میگفت: دنیا ارزش ناراحتی را ندارد. هر چیزی را نباید شنید. باید گوشت بسته باشد. تا پاسخ ندهی که عصبانی شوی. بیشتر خودش را به ناشنوایی میزد.
۶- به موقع میخوابید: کاری به دیگران نداشت. موقع خوابش اجازه میگرفت و به اتاقش میرفت و میخوابید.
۷- میوه میخورد: میوهخوردن جزو اساس زندگی او بود. سیب را بسیار دوست داشت. به سیب میگفت: تلمبه. همه چیز را میشوید و هضم میکند.
۸- به تمیزی و شستشو همیشه اهمیت میداد: آن زمان که کس دیگری او را میشست. حتمن برایش تاریخ میگذاشت که به موقع او را حمام کند و ریش و سبیل و موهایش را کوتاه کند.
۹- شانهزدن را دوست داشت: شانهی کوچکی در جیبش بود که همیشه محاسن و ابرو و موهایش را با آن شانه میزد. با آینه رفیق بود.
۱۰- خلوت و عبادت: همیشه سجادهاش پهن بود. رویش نماز میخواند، مو شانه میزد. کتاب میخواند و دنیایی عجیب داشت.
۱۱- خودش را دوست داشت: تنها در عمرم او را دیدم ، که به معنی واقعی خودش را دوست داشت. بعد از مرگ مادر بزرگ به سراغ هیچ زنی نرفت و در آرامش زندگی کرد.
غذای آن روزیها و این روزیها
انگار آن روزیها در غذایشان چیزهای این روزیها نبود.نمیدانم؟ مادر تعریف میکرد که چون یخچال نبود، خورشتها را در کاسههای ریزتری میریختند و در انبار خنک و سایه میگذاشتند. بعد از چند روز که به سراغش میرفتند، کاسه پر از کپک شدهبود، آنها کپکها را کنار میزدند و بقیهی خورشت را گرم میکردند و میخوردند.
انگار کپکهای آن موقع هم با کپکهای این زمان فرق میکرد. بنابراین چیزی هست که در آن زمان بوده و اکنون نیست. همیشه میگویم: شاید هوا دیگر آن هوا نیست و چیزی سمی صادر میکند که حتا کپک هم عوض شدهاست. حالا اگر غذای کپکی بخوریم باید برویم بیمارستان. چقدر روش زندگی ما تغییر کرده است. آن زمان انگار طبیعت با انسان دوست بوده است.
غذای طبیعی
چیزی به نام سم، کود، هورمون، فریزر نبوده است. همه چیز طبیعی بوده است. همه با هم دوست بودند. طبیعت و انسان همانند دو برادر و یا دو خواهر. هر چیزی به فصل خودش میآمد و نوبرانه نام میگرفت. این چنین شد که آن چنان بر سر ما آمد.
غذای مصنوعی
همه چیز را میسازند، البته بدلش را. تقویتیهایی که به جای میوه و گوشت و شیر و ماست عمل کند. پدر بزرگ قرص نمیخورد حتا استامینوفن. این گونه شد، که ما آن گونه شدیم.
غذای خود دوستداشتن
تنها چیزی که در پدربزرگ برایم پر رنگ بود. احترام و خود دوست داشتن بود. او خودش را به تنهایی خوب دوست داشت. این رفتاری که با خود میکرد دلیل این ماجراست. در سالهای آخر عمرش او کنار ما زندگی میکرد. مادر اهل خود دوست داشتن نبود. وقتی کارهای پدر بزرگ را میدید، تعجب میکرد و گاهی هم لجش میگرفت و به من میگفت: چقدر جان دوست است.
همیشه ظرف میوهای که برایش میگذاشت برای اینکه ببیند چقدر او به خودش میرسد، یکی از میوهها را که زدگی داشت، پشت و رو در ظرف قرار میداد. پدر بزرگ آن سالها دولای دولا شدهبود. آرام میوه را وارسی میکرد و میدید نقطهای خراب دارد. آن را به داخل ظرف برمیگرداند و میوهای سالم میگرفت. مادر چشمک میزد و میگفت: میبینی چقدر باهوش است. انگار زندگی خوب یعنی هوش خوب داشتن برای انتخاب چیزهای بهتری که بتواند تو را زنده نگه دارد. و پدر بزرگ از هوش زنده بودنش خوب استفاده کرد.
غذا و آرامش
آنچه که این روزها فراوان است، انواع غذاست هر مدلش را که بخواهید. اما آنچه نایاب است آرامش است. انگار اعظم داستان ما غذاهای ارگانیک داشته، اما آرامش نداشته و قلبی اندوهگین را سالها با خود حمل میکرده است. پدر بزرگ هم به غذا توجه میکرده و هم جهان را جدی نمیگرفتهاست. انگار غذاهای ما ذرات آرامش میخواهند که چاشنی آنها شود. تا حالمان خوب شود و زندگی را واقعن زندگی کنیم.
«شیجاکی هینوهارا پزشک ژاپنی که در سال ۱۹۱۱ زاده شد و تا امروز حدود ۱۰۵ سال عمر کردهاست، مولفههایی برای افزایش عمر خودش ذکر میکند. در این باره میگوید: درد و رنج و نگرانی را از یاد ببرید؛ تنها راه فراموشی درد و رنج، در ” خوشبختی” پنهان است، باید عمیقن به این مساله اندیشید. به مسائل مادی زیاد فکر نکنید، فراموش نکنید که شما موقع مرگ چیزی با خود نمیبرید.»
ادامه دارد…
4 پاسخ
درودها بر گلی محبوبم
لذت بردم.
یاد گرفتم بیشتر از همیشه.
بله همیشه مادر و مادرجونم میگن جووون نباید غصه بخوره، واقعن همینه
مرسی ازت گلی خانومی
ممنون منیرهی عزیزم که مطلبم رو خوندی. واقعن آنچه باعث شده این مشکلات بوجود بیاد. خود دوست نداشتن و خود خوریست به جای غذا خوردن.
گلی جان راستش من هر بار که مطلبی ازت میخونم چون از زیستههات میگی مصداقش را در اطرافم به یاد میارم و درک میشه و مینشینه مطلبت یک جایی گوشهی ذهن و دلم.
توجه به حواس پنجگانه موقع غذا خوردن از اصولی است که من تا به حال به آن توجه نکرده بودم و حقیقتا فکر هم نکرده بودم تا اینکه در لایوی پیرامونش شنیدم. البته شنیدن یک سو و عمل کردن سوی دیگری است.
از خود دوستی گفتی و چه گفتن آن به خودمان آسان است اما در عمل چندان هم ساده نیست. کاش بتوانیم کمی بیخیال حرص و جوش زندگی شویم.
ممنون گلی جان از نگارش مطالبی ملموس و مصداق بارز زیستن
مریم نازنینم هر کدومم در زندگی شخصیمون پر هستیم از همین داستانها که میتونه روشی باشه برای گفتن. زندگی سالم پدربزرگ باعث شد، که بفههم همیشه میشه سالم زندگی کرد و این بسته به خودمون داره. و نگاه ما به زندگی.